مركز خريد فروش قيمت پودر پياز و سير ادويه مركز خريد فروش قيمت پودر پياز و سير ادويه .

مركز خريد فروش قيمت پودر پياز و سير ادويه

معرفي توليدات گروه صنعتي حفاظ سازه


استفاده از حفاظ پنجره و يا نرده آهني پنجره، نقش زيادي در تامين امنيت ساختمان هاي اداري و مسكوني دارد. بسياري از ساختمان ها در موقعيتي قرار گرفته اند كه پنجره هاي آن ها از بيرون قابل دسترس است و ساكنان آن ها مواقعي كه در خانه حضور ندارند، نگران امنيت منزل خود مي باشند كه با به كار بستن حفاظ پنجره و ساير وسايل امنيتي مانند درب آكاردئوني، حفاظ آهني روي ديوار و ... مي توانيد با خيال راحت از منزل خود خارج شويد.

قبل از انتخاب و خريد حفاظ پنجره بايد با انواع و ويژگي هاي هر كدام از آن ها آشنايي داشته باشيد كه در اين مقاله به معرفي آن ها مي پردازيم.


انواع حفاظ پنجره

حفاظ پنجره مدرن، بهترين انتخاب براي ساختمان هاي نوساز و جديد مي باشد. اگر شما براي ساختمان جديد خود يك حفاظ پنجره معمولي انتخاب كنيد، در واقع از زيبايي و جلوه نماي ساختمان خود كاسته ايد و با وجود هزينه هاي زيادي كه صرف نماي ساختمان كرده ايد، جذابيت لازم را در آن نمي بينيد.

 

نرده شاخ گوزني

 

شما مي توانيد حفاظ پنجره مدرن را با توجه به مدل و نوع پنجره خود تهيه نماييد و انتخاب منحصر به فردي داشته باشيد.

حفاظ پنجره فرفورژه و حفاظ پنجره مدرن، شباهت هاي فراواني با يكديگر دارند و تنها تفاوت آن ها در جزئيات مي باشد كه آن هم توسط سازندگان با تجربه و متخصص قابل تشخيص است. در طرح ها و شكل هاي حفاظ پنجره فرفورژه، تنوع زيادي وجود دارد كه با كمك سازنده اي كه تجربيات كافي داشته باشد مي توانيد مدلي جذاب و زيبا را از ميان آن ها داشته باشيد.

حفاظ پنجره ثابت، حفاظي است كه ساليان سال در ساختمان ها و پنجره هاي زيادي مورد استفاده قرار گرفته و محافظ ايده آلي به شمار مي آيد.

ساخت و نصب حفاظ پنجره ثابت ساده تر از ساير انواع حفاظ پنجره مي باشد و به همين دليل قيمت مناسب تري دارد. موقع نصب اين نوع حفاظ بايد اصولي را رعايت كرد كه در صورت عدم رعايت، امنيت لازم را به پنجره شما نخواهد داد.

حفاظ پنجره متحرك يا تاشو در قسمت ورودي خانه نصب مي شود. مهم ترين مزيت حفاظ پنجره متحرك اين است كه در مواقعي كه اجازه و امكان نصب انواع ديگر حفاظ پنجره در نماي ساختمان وجود ندارد، مي توان به راحتي از اين نوع حفاظ استفاده كرد.


نكته اصلي در داشتن حفاظ پنجره متحرك اين است كه بايد يادتان باشد كه آن را موقع خروج از منزل ببنديد.

در غير اين صورت انگار حفاظي براي پنجره شما وجود ندارد.

قيمت نهايي حفاظ پنجره به عوامل متعددي مانند ميزان آهن به كار رفته در آن، مدل نرده پنجره و هزينه ساخت و نصب آن بستگي دارد.

براي كاهش هزينه حفاظ پنجره مي توان از نمونه كارهاي قبلي و يا طرح هاي آماده استفاده كرد.

رعايت فاصله مناسب و استاندارد ميان ميله هاي افقي و عمودي در حفاظ پنجره، قيمت آن را تا حد زيادي كاهش مي دهد.


معرفي درب آكاردئوني

درب آكاردئوني از ديگر وسايل ضروري براي تامين حفاظت و امنيت خانه مي باشد كه در واقع مانند يك دزدگير عمل مي كند. ويژگي اصلي درب آكاردئوني، داشتن قفلي است كه با هر كليدي باز نمي شود، فقط يك كليد دارد و حتي كليد ساز هم براي باز كردن آن بايد كليد اصلي را داشته باشد.

 

 

ميله هاي درب آكاردئوني بايد از استحكام كافي برخوردار باشد و با هر فشار و ضربه اي به راحتي نشكند.

شما بايد خانه و آپارتمان خود را مانند يك گاو صندوق بدانيد و امنيت را در آن هر چه بيشتر برقرار نماييد.

درب آكاردئوني هم ظاهر جذابي به خانه شما مي دهد و هم هيچ راهي براي ورود به ساختمان شما باقي نمي گذارد. 

قيمت نصب و ساخت درب آكاردئوني نسبت به مزيت هاي بي شمار آن بسيار مناسب است و مانند يك سرمايه گذاري بلند مدت براي تامين امنيت ساختمان شما مي باشد. 

ويژگي ديگر درب هاي آكاردئوني اين است كه فضاي كمتري را نسبت به ديگر انواع درب ها اشغال مي كند و به همين دليل علاوه بر مناطق مسكوني و تجاري براي انباري ها و مغازه ها هم مورد استفاده قرار مي گيرد.

استفاده از قفل هاي مخفي و تعداد حلقه هاي قفل بيشتر در بدنه درب آكاردئوني، امنيت آن را افزايش مي دهد.

درب آكاردئوني از دو گل تا پنج گل وجود دارد كه نوع سه گل بهترين مدل اين نوع درب مي باشد.

منظور از گل، تعداد مشبك هاي به كار رفته در درب آكاردئوني مي باشد.


معرفي حفاظ آهني روي ديوار

علاوه بر درب و پنجره، ديوارهاي خانه هم مخصوصا خانه هاي ويلايي كه داراي ديوارهاي كوتاه هستند، به حفاظ نياز دارند. 

حفاظ آهني روي ديوار با افزايش ارتفاع ديوار، امكان ورود به داخل ساختمان را به حداقل مي رساند.

حفاظ شاخ گوزني، حفاظ بوته اي، حفاظ ليليوم و حفاظ نخل مرداب از انواع مدرن و زيباي حفاظ ديوار هستند كه جايگزين حفاظ هاي نيزه اي و يا سيم خاردارهاي گذشته شده اند.

حفاظ شاخ گوزني و حفاظ بوته اي در كنار تامين امنيت كامل، قيمت مناسب تري دارند. اما حفاظ هايي مانند حفاظ ليليوم به دليل زيبايي بصري و طراحي فوق العاده اي كه دارند نسبتا گران تر هستند.

در ادامه، قيمت حفاظ شاخ گوزني را به دليل كاربرد و صرفه جويي بيشتر در هزينه ها بررسي مي كنيم.

 

قيمت حفاظ شاخ گوزني

قيمت حفاظ شاخ گوزني به عواملي مانند ضخامت ميلگرد هاي به كار رفته در آن، ارتفاع حفاظ، تراكم رديف ها و نوع جوشكاري و رنگ كاري حفاظ بستگي دارد.

با افزايش ارتفاع حفاظ شاخ گوزني قيمت آن هم افزايش مي يابد كه در ارتفاع هاي مختلفي مانند يك متر تا يك و نيم متر و 90 سانتي متر تا 120 سانتي متر ساخته مي شود. اما خريدار مي تواند با توجه به بودجه، نياز و محدوديت هاي ساختمان خود ارتفاع هاي متغيري از 40 سانتي متر تا 200 سانتي متر هم سفارش دهد.


به تعداد رديف هاي به كار رفته در طول يك متر از حفاظ شاخ گوزني، تراكم گفته مي شود. بديهي است كه هر چه تراكم بالاتر باشد فضاي خالي كمتري در حفاظ شاخ گوزني ديده مي شود و امنيت و قيمت حفاظ بيشتر مي شود.

توجه داشته باشيد كه سودجويان در بحث تراكم بيشترين كم فروشي را دارند و با كم كردن وزن حفاظ و تغييراتي در شكل ظاهري و يا استفاده از ميلگردهاي نازك و رنگ بي كيفيت، حفاظي با قيمت پايين تر و امنيت ضعيف تر به خريدار مي فروشند.

 در حفاظ شاخ گوزني، دو نوع جوشكاري با گاز دي اكسيد كربن و جوشكاري الكترود وجود دارد.

جوشكاري تحت گاز دي اكسيد كربن، مانع نفوذ هوا به نقطه جوش مي شود و اتصال محكم تري در بين قطعات  خواهيم داشت.

جوشكاري الكترود، اتصال ضعيف تر و قيمت پايين تري نسبت به جوشكاري با گاز دي اكسيد كربن دارد.

براي رنگ كاري حفاظ روي ديوار، دو نوع رنگ مايع و رنگ كوره اي الكترو استاتيك به كار مي رود.

رنگ كوره اي الكترواستاتيك به دلايلي مانند ماندگاري و مقاومت بالا در مقابل سرما و گرما، استفاده از رنگ پودري، نياز به كوره پخت رنگ و زمان رنگ آميزي بيشتر، قيمت بالاتري دارد.

 

معرفي سر درب

استفاده از سر درب، جلوه و زيبايي بيشتري به نماي ورودي ساختمان شما مي دهد و در بعضي مدل ها نقش يك حفاظ ايمن را هم ايفا مي كند.

سر درب مدرن، سر درب سنتي و كلاسيك و سر درب لاكچري از انواع سر درب ها مي باشد كه با توجه به نماي ساختمان خود مي توانيد آن ها را انتخاب كنيد.

از مزاياي استفاده از سر درب، پوشش كامل درب و ستون هاي درب و جلوگيري از كثيف شدن آن ها و

استفاده از آن به عنوان يك سقف كاذب براي محافظت از درب در مقابل عوامل جوي  مي باشد.

منبع


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۲۹ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۰:۳۰:۰۶ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

نظريه شناخت درماني

مقدمه و تاريخچه

آرون تمكين بك (1921)در پرووينس،رد آيلند به دنيا آمد.او در زندگي خود با انواع ترسها دست به گريبان بوده است: ترس از زخم خونين ،ترس از خفگي ،فوبي تونل و ... .بك از مشكلات خود به عنوان مبنايي براي شناختن ديگران و ساختن نظريه خود استفاده كرد.بك سعي كرد نظريه افسردگي فرويد را تاييد كند ولي پژوهش او باعث شد كه با مدل انگيزش فرويد و توجيه افسردگي به  عنوان خشم هدايت شده به سمت خود وداع كند كه در نتيجه اين تصميم به مدت چند سال متحمل انزوا و طرد از جانب جامعه روانپزشكي شد.بك از طريق تحقيق خود دريافت كه شناختهاي افراد افسرده با خطاهايي در منطق مشخص مي شوند كه آن را "تحريفهاي شناختي " ناميد ،از نظر او افكار منفي بيانگر عقايد و فرضهاي كژكار زيربنايي هستند.وقتي كه رويدادهاي موقعيتي اين عقايد را راه مي اندازند،الگوي افسردگي به جريان مي افتد.بك در 1954 به دپارتمان روانپزشكي دانشگاه پنسيلوانيا پيوست ودر حال حاضر در آنجا استاد روان پزشكي است.بك درمان شناختي را با موفقيت درمورد افسردگي ،اختلالهاي اضطراب فراگير و وحشتزدگي ،الكليسم و سومصرف دارو، اختلالهاي خوردن ،مشكلات زناشويي و رابطه اي ،و اختلالات شخصيت اجرا كرده است.

ويژگيهاي مشترك رويكردهاي شناختي _ رفتاري عبارتند از :

1.  رابطه مشترك بين درمانجو و درمانگر

2 . اين اصل كه پريشاني روان شناختي عمدتا حاصل آشفتگيهايي در فرايندهاي شناختي است.

3 . تمركز روي تغيير دادن شناختها براي ايجاد تغييرات مطلوب در عاطفه و رفتار

4_ درمان كوتاه مدت و آموزشي متمركز بر مشكلات خاص و همچنين همه بر مدل رواني _ آموزشي منظم استوارند و بر نقش تكليف ،واگذار كردن مسئوليت به درمانجو براي پذيرفتن نقش فعال در جلسات درمان وبيرون از آن ،و استفاده از انواع راهبردهاي شناختي و رفتاري براي به وجود آوردن تغيير تاكيد دارند.

آرون تي بك در نتيجه پژوهش خود درباره ي افسردگي رويكردي را ابداع كرد كه به درمان شناختي معروف است.مشاهدات او در مورد درمانجويان افسرده معلوم كرد كه آنها در تعبير كردن رويدادهاي خاص زندگي سوگيري منفي دارند. درمان شناختي رويكردي فعال،رهنمودي،كوتاه مدت،متمركز بر زمان حال،مشترك و ساخت دار است.

درمان شناختي مانند رفتار درماني عقلاني_هيجاني،درماني بينش مدار است كه بر شناسايي كردن و تغيير دادن افكار منفي و عقايد ناسازگارانه تاكيد ميكند.رويكرد بك بر اين منطق استوار است كه نحوه اي كه افراد تجربيات خود را درك ميكنند و سازمان مي دهند،چگونگي احساس كردن و رفتار كردن آنها را تعيين ميكند.فرضهاي نظري درمان شناختي عبارتند از :1 _ ارتباط دروني افراد در دسترس درون نگري قرار دارد، 2_ عقايد درمانجويان معاني شخصي زيادي دارند،و 3 _ به جاي اينكه درمانگر اين معاني را آموزش دهد يا تعبير كند ،خود درمانجو مي تواند به آنها پي ببرد.

نظريه بنيادي درمان شناختي بر اين باور است كه براي آگاه شدن از ماهيت يك واقعه هيجاني يا آشفتگي ،تمركز كردن روي محتواي شناختي واكنش فرد به آن رويداد ناراحت كننده يا جريان افكار ضرورت دارد،هدف اين است كه با استفاده از افكار خودكار درمانجويان براي دستيابي به طرحواره هاي اصلي و بازسازي طرحواره، نحوه اي كه آنها فكر مي كنند تغيير داده شود.(كري ،2005)

عوامل نظري موثر

بك و همكارانش تا حدودي از ديگر نظريه هاي روان درماني،روانشناسي شناختي و علوم شناختي تاثير پذيرفته  اند.روانكاوي و شناخت درماني در اين ديدگاه اشتراك دارند كه رفتار متاثر عقايدي است كه شخص از آنها چندان خبري ندارد يا از آنها بي خبر است.شناخت درماني به عقايد آدلر شباهت بيشتري دارد كه روي ماهيت شناختي انسانها و عقايدشان تاكيد مي ورزد و نظام هاي اعتقادي بيماران را زير سوال مي برند.به نظر بك و آليس مراجعان با تغيير دادن مفروضات نادرست خود ميتوانند تغييرات مهمي در خود ايجاد كنند و بر اختلالات رواني خويش فايق آيند.در نظريه سازه هاي شخصي كلي نيز به نقش شناختها در تحول شخصيت اشاره ميشود،بين سازه هاي شخصي كلي و طرحواره هاي بك شباهت وجود دارد، هر دو مفهوم نظامهاي اعتقادي افراد را تشريح ميكنند.حوزه تحقيقاتي وسيع ودر حال تحولي كه نقش چشمگيري در پيدايش نظريه روان درماني شناختي داشته،علوم شناختي است.در علوم شناختي ،نحوه كار ذهن بررسي و مدل هايي براي كاركرد عقلاني مطرح مي شود .(ريچارد اس .شارف)

نظريه شناختي شخصيت

شناخت درمانگرها علاقه خاصي به تاثير تفكر بر شخصيت دارند.اگرچه فرايندهاي رواني علت اختلالات رواني نيستند ولي يكي از مؤلفه هاي مهم اين اختلالات محسوب مي شوند.در اين ،افكار خودكاري كه انسانها  آگاهي كمي از آنها دارند نقش مهمي در رشد و تحول شخصيت بازي مي كنند.اين افكار يكي از جنبه هاي عقايد و يا طرحواره هاي شناختي هستند و براي شناخت نحوه انتخاب كردن و استنباط انسانها مهم اند.آنچه در بررسي اختلالات رواني اهميت ويژه اي دارد،تحريفهاي شناختي است يعني شيوه هاي فكري نادرستي كه موجب غمگيني و نارضايتي انسان مي شوند.

عليت و اختلالات رواني

به ندرت مي توانيم علت واحدي براي يك اختلال بيابيم.گاهي اوقات وقايع دوران كودكي موجب اختلالات شناختي بعدي مي شوند، گاهي نيز عدم تجربه و آموزش به طرز فكرهاي نامؤثر يا ناسازگارانه منجر مي شوند؛طرز فكرهايي چون داشتن هدف هاي غيرواقع بينانه يا مفروضات نادرست.در مواقع بحراني كه انسان ها تهديد را پيش بيني يا اراك مي كنند نيز تفكر تحريف مي شود.پس افكار نادرست،علت اختلال رواني نيستند بلكه تركيب عوامل زيست شناختي،رشدي و محيطي باعث اختلال رواني مي شوند.افكار خودكار،بخش مهمي از فرايند ادراك ناراحتي نيز محسوب مي شوند.

مدل رشد شناختي

به نظر شناخت درمانگرها ،عقايد شخصي در اوايل كودكي پديد مي آيند و در طول زندگي،پيدايش و تحول خود را ادامه مي دهند.تجارب اوايل كودكي،زمينه ساز عقايد بنيادي شخص درباره خودش و دنيا مي شوند.انسان ها به طور معمول از سوي بزرگترها حمايت و دوست داشته مي شوند و در نتيجه اعتقاداتي از اين قبيل پيدا مي كنند كه "من دوست داشتني هستم" ،همين قضيه باعث مي شود در بزرگسالي نظر مثبتي در مورد خودشان داشته باشند،برعكس كساني كه دچار اختلالات رواني مي شوند به دليل تجارب منفي خويش در زندگي ،صاحب اعتقاداتي از اين قبيل مي شوند "من دوست داشتني نيستم " و"من بي عرضه ام".اين تجارب منفي وقتي با بحران ها يا ضربه هاي رواني همراه مي شوند بر نظام هاي اعتقادي آنها تاثير مي گذارند.چنين اعتقاداتي ممكن است به طرحواره هاي شناختي منفي تبديل شوند.

افكار خودكار

فكر خودكار يكي از مفاهيم اصلي شناخت درماني بك است .اين افكار خودانگيخته اند و بي هيچ تلاش يا انتخابي روي مي دهند.افكار خودكار در اختلالات رواني تحريف شده، افراطي و به نحوي نادرست اند. درمانگر با شناسايي افكار خودكار درمانجو مي تواند مجموعه عقايد بنيادي يا طرحواره هاي او را مشخص كند.

طرحواره هاي شناختي

طرحواره هاي شناختي متشكل از طرز فكر افراد در مورد نيازها و عقايد و مفروضاتشان درباره مردم، رويدادها و محيط است. به طور كلي دو نوع طرحواره شناختي وجود دارد : مثبت (سازگارانه) و منفي (ناسازگارانه). طرحواره اي كه در يك، سازگارانه است در وضعيت ديگر مي تواند ناسازگارانه باشد.

بك و وايشار(1989) در تشريح طرحواره ها اشاره مي كنند كه طرحواره ها محصول تجارب و تعاملات اوايل زندگي هستند.بين بعضي از طرحواره ها و آسيب پذيري شناختي يا آمادگي براي ناراحتي رواني رابطه وجود دارد.براي مثال، افسرده ها طرحواره هايي منفي دارند مانند "من هيچ هستم".به اين ترتيب ،آسيب پذيري شناختي محصول طرحواره هاي تحريف آميز يا منفي است.

وقتي بيمار طرحواره اي منفي ارئه مي دهد درمانگر ممكن است متوجه يك جابجايي شناختي شود . در هر اختلال رواني،تحريف هاي رواني خاصي وجود دارد،درمانگر با تشخيص دادن اختلال مي تواند بفهمد مراجع داده ها را چطور جمع بندي و ادغام مي كند.مبناي علايم جابه جايي نيز تجلي هاي هيجان يا استرس در چهره و بدن هستند.

فريمن (1993) در تشريح طرحواره ها به پنج عامل اشاره مي كند كه هرچند از لحاظ نيرومندي متفاوت هستند ولي طرحواره ها را مي سازند.اول اينكه هر طرحواره اي يك مؤلفه عاطفي قوي دارد كه به نظام اعتقادي مربوط مي شود.دوم اينكه طرحواره ها از لحاظ مدت زماني كه فرد داراي آن مجموعه اعتقادات خاص بوده،باهم فرق دارند.سوم اينكه طرحواره ها را از ديگران اخذ مي كنيم و هرآنچه اشخاص مهمتر باشند ،طرحواره نيز مهمتر خواهد بود.چهارم عنصر شناختي است كه نشان مي دهد آن طرحواره چقدر مشروح است و در افكار فرد نفوذ دارد.پنجم آنكه طرحواره ها مؤلفه اي رفتاري دارند كه نحوه عمل شخص بر مبناي نظام اعتقاديش را تشريح مي كند.بنابراين طرحواره هاي شناختي داراي مؤلفه هاي عاطفي ،رفتاري و شناختي هستند.فريمن به كمك هشت مرحله رشد اريكسون نشان مي دهد كه پس از هر بحران ،چه طرحواره اي تشكيل مي شود.(ريچارد اس. شارف)

 آرون تي بك

اصول بنيادي درمان شناختي

بك كه براي مدت چندين سال از روانكاوي استفاده مي كرد به" افكار خوكار" درمانجويان خود علاقمند شد،افكار خودكار عقايد خصوصي هستند كه محركهاي خاصي آنها را راه مي اندازند و به پاسخهاي هيجاني منجر مي شوند .او به عنوان بخشي از مطالعه روانكاوي خود،محتواي رؤياي درمانجويان افسرده را براي خشمي كه آنها به سمت خودشان برمي گردانند بررسي كرد.او متوجه شد بيش از خشمي كه به خود برگردانده شده باشد، يعني آنگونه كه فرويد در مورد افسردگي نظريه پردازي كرده بود ،در تعبير يا تفكر آنها سوگيري وجود دارد.)كري ،2005)

روان درماني شناختي مبتني بر اصول زير است :

1-اختلالات رواني با اختلال افكار و انديشه افراد رابطه دارند و كار روان درمانگر آن است كه به كمك روشهاي مؤثر اين زمينه را براي بيمار فراهم سازد تا بر انديشه هاي غير منطقي و مخدوش  خود غلبه كند.

2-از اصول و مهارتهاي روانشناسي مي توان در درمان اختلالات رواني بهره گرفت و از آنجا كه مسايل رواني و درمان آنها با انديشه بيمار ارتباط دارد اين شيوه شناخت درماني ناميده مي شود.

3-براي اينكه بيمار بتواند به ارزيابي واقع بينانه اي از خود و دنيايي كه در آن زندگي مي كند دست يابد، درمان بايد هم از جنبه ذهني و هم از جنبه رفتاري صورت گيرد.در درمان ذهني با فراهم كردن زمينه لازم، بيمار به سوء تلقينهاي خود پي مي برد،اعتبار آنها را مي سنجد و به اين نتيجه ميرسد كه قانون بندي هاي انديشه و رفتارش باعث اختلالات و ناكامي او شده اند لذا نسبت به تغيير طرز تلقيهاي خود احساس نياز مي كند.در درمان او از جنبه رفتاري بيمار تشويق مي شود تا با موقعيتهاي اضطرابزا عملا روبرو شود،با سايرين ارتباط واقع بينانه تري برقرار سازد و كارهايي كه قبلا از انجام آنها دوري مي گزيد انجام دهد.به اين وسيله بيمار روش ابراز وجود را ياد مي آموزد و اعتماد بنفس بيشتري پيدا مي كند.

4-در شناخت درماني مواجه كردن بيمار با تجربه هاي جديد اهميت خاص دارد.زيرا فراهم آوردن تجربه هاي جديدو رويارويي بيمار با آنها اين امكان را ايجاد مي كند كه بيمار نسبت به برداشتها و طرز تلقيهاي اشتباه خودآگاهي يابد و آنها را تغيير دهد.(رحيميان ،1377)

بك معتقد است افرادي كه مشكلات هيجاني دارند مرتكب "خطاهايي در منطق " ميشوند كه واقعيت عيني را به سمت خودخوارشماري متمايل ميكند.در اينجا برخي از خطاهاي منظم در استدلال را بررسي مي كنيم كه به فرضهاي غلط و سوء برداشتها منجر شده و تحريفهاي شناختي ناميده مي شوند :

استنباطهاي دلبخواهي : به نتيجه گيريهايي اشاره دارد كه شواهد از آن حمايت نمي كند. اين "فاجعه آميز كردن" يا فكر كردن به بدترين سناريو و نتايج، اغلب موقعيتها را شامل مي شود.استنباط دلبخواهي دو نوع است: فكر خواني و پيش بيني منفي.1_ فكرخواني اشاره به اين دارد كه بعضي از انسانها فكر مي دانند ديگران درمورد آنها چه فكري دارند 2_ فرد  در پيش بيني منفي معتقد است اتفاق بدي خواهد افتاد هرچند كه شواهدي براي تاييد نظرش ندارد.

جداسازي گزينشي : نتيحه گيري براساس جزئيات مجزاي يك واقعه را شامل مي شود.در اين حالت اطلاعات ديگر ناديده گرفته شده و به اهميت كل موقعيت توجهي نمي شود.فرض بر اين است كه رويدادهاي مهم آنهايي هستند كه به شكست و محروميت مربوط مي شوند.

تعميم مفرط : فرايند اعتقادات افرا طي بر پايه يك بار وقوع و به كار بردن نامناسب آنها در موقعيتها و رويدادهاي مشابه است.

بزگنمايي كردن و كوچك جلوه دادن: عبارت است از برداشت كردن يك مورد يا موقعيت به صورت بزرگتر يا كوچكتر از آنچه كه واقعا سزاوار آن است.

شخصي كردن: گرايش افراد به ربط دادن رويدادهاي بيروني به خودشان است،حتي زماني كه مبنايي براي برقراري ارتباط وجود نداشته باشد.

برچسب زدن و سوء برچسب زدن: عبارت است از وصف كردن هويت براساس نقايص و اشتباهاتي كه در گذشته صورت گرفته اند و اجازه دادن به آنها تا هويت واقعي را توصيف كنند.

تفكر قطبي شده: فكر كردن و تعبير كردن به صورت همه يا هيچ يا طبقه بندي تجربيات به صورت دو حد تفريط  را شامل مي شود. با چنين تفكردوگانه اي ،به رويدادها بر حسب سياه يا سفيد برچسب زده مي شود.

 

بك (1976) مي نويسد كه در گسترده ترين حالت،"درمان شناختي از تمام رويكردهايي تشكيل مي شود كه پريشاني رواني را از طريق اصلاح كردن برداشتهاي معيوب برطرف مي كند". درمانجويان از طريق تلاش مشترك ياد مي گيرند افكار خود را از وقايعي كه در عمل روي مي دهند متمايز كنند،آنها از تاثيري كه شناخت بر احساسها و رفتارهاي آنها و حتي بر وقايع محيط دارد آگاه مي شوند و سپس درمانجويان آموزش مي بينند تا اين افكار خودكار را با بررسي كردن شواهدي كه عليه آنها وجود دارند ،در برابر واقعيت آزمايش كنند.درنهايت درمانجويان فرضهايي را درباره ي رفتار خود تشكيل مي دهند و سرانجام مهارتهاي خاص حل كردن مشكل و كنار آمدن را به كار مي برند.درمان شناختي بر زمان حال تاكيد دارد و گرايش دارد به اينكه كوتاه مدت باشد.(كري،2005)

هدفهاي درمان

هدف اصلي در درمان شناختي،حذف سوگيريها يا تحريفهاي فكري است تا انسانها بهتر كار كنند.شناخت درمانگرها تحريفهايي شناختي مراجعان را زير سوال مي برند ،مي آزمايند و مورد بحث قرار مي دهند تا احساسات،رفتارها و تفكرات مثبت تري در بيماران خود ايجاد كنند.هرچه هدفها مشخصتر و دقيق تر باشند، انتخاب روشهاي تغيير نظام هاي اعتقادي و احساسات و رفتارهاي مراجعان آسان تر مي شود اين هدفها مؤلفه هاي عاطفي،رفتاري و شناختي دارند.(ريچارد اس.شارف)

سنجش در شناخت درماني

در شناخت درماني از همان آغاز و در طول درمان توجه خاصي به سنجش مشكلات و شناختهاي مراجعان مي شود تا درمانگر بتواند مشكلات درمانجويان را دقيقاً مفهوم بندي كند و تشخيص بدهد.وي در ادامه سنجش نه تنها روي افكار، احساسات و رفتارهاي مراجع بلكه روي كارايي فنون درماني تمركز دارد.روشهاي استفاده از فنون سنجش :

مصاحبه ها : شناخت دمانگر در ارزيابي اوليه براي بررسي اجمالي موضوعات مختلف و در عين حال براي برقراري رابطه كاري خوبي با مراجع از مصاحبه استفاده مي كند.

بازبيني خود: روشي براي سنجش افكار، هيجانات و رفتارهاي مراجعان در بيرون از دفتر درمانگر است.در اين روش مراجعان هيجانات ،افكار و احساسات خويش را ثبت مي كنند اين عمل مي تواند در قالب يادداشت كردن، ضبط كردن صدا يا پركردن پرسشنامه انجام شود

نمونه گيري از فكر : يكي ديگراز روشهاي جمع آوري اطلاعات در مورد شناخت هاست.يك راه براي نمونه گيري از شناختها اين است كه  در فواصل زماني تصادفي در خانه لحن خاصي داشته باشيم و سپس افكارمان را ثبت كنيم، مراجعان ميتوانند افكارشان را روي نوار ضبط يا در كتابچه اي يادداشت كنند.

مقياسها و پرسش نامه ها : در كنار اين فنون به كمك پرسشنامه هاي خودسنجي نيز مي توانيم عقايد نامعقول، اظهار نظرهاي افراد در مورد خودشان و تحريفهاي شناختي را مشخص كنيم.پرسشنامه هاي ساختاري وجود دارد كه اهداف معيني را دنبال مي كنند مثل پرسشنامه افسردگي بك ،مقياس فكر خودكشي و مقياس نگرش معيوب.اين گونه پرسشنامه ها معمولاً كوتاه هستند و در هر مقطع از درمان قابل اجرا مي باشند .)ريچارد اس. شارف)

رابطه درماني

بك تاكيد مي كند كه كيفيت رابطه درماني براي كاربست درمان شناختي اهميت دارد. مشاوره موفقيت آميز به خصوصيات خوشايند درمانگران ، مانند صميميت واقعي ، همدلي صادقانه، پذيرش بدون صداقت، و توانايي ايجاد اعتماد و برقراري رابطه با درمانجويان بستگي دارد.درمانگران شناختي شرايط درماني اصلي را كه راجرز در رويكرد فردمدار توصيف كرد براي به وجود آوردن تاثير مطلوب درماني ،ضروري مي داند ولي معتقدند كه اين شرايط كافي نيستند .درمانگران بايد در عين حال برداشت شناختي از درمانجويان داشته باشند ،فعال و خلاق باشند ،بتوانند درمانجويان را از طريق فرايند سوال كردن سقراطي درگير كنند ،و در استفاده از راهبردهاي شناختي و رفتاري كه قصد دارند درمانجويان را در خوديابي هاي مهمي كه به تغيير منجر خواهند شد هدايت كنند ،افراد ماهر و آگاهي باشند.

درمانگر وظيفه ي راهنما را دارد كه به درمان جويان كمك مي كند بفهمند چگونه عقايد و نگرش هاي آنها بر نحوه اي كه احساس و عمل مي كنند تاثير مي گذارد . درمانگران همچنين درمانجويان را ترغيب مي كنند كه در فرايند درمان نقش فعالي داشته باشند، آنها همواره در رابطه با درمانجويان فعال هستند و با آنها تعامل حساب شده مي كنند. درمانگر و درمانجو با كمك هم نتيجه گيري هاي درمانجو را به شكل فرضيه ي آزمون پذير بيان مي كنند. بك به جاي تاكيد بر نقش درمانگر در آموزش، بيشتر براي نقش درمانجو در خود يابي ارزش قايل است درمانگران شناختي قصد دارند به درمانجويان آموزش دهند چگونه درمانگر خود باشند(كري ،2005).

بك معتقد است رابطه ي مراجع و درمانگر نوعي همكاري است درمانگر به كمك تخصص خويش در خصوص شناخت ها، رفتارها و احساسات به مراجعان امكان مي دهد هدف هاي درمان را مشخص كنند و به آنها برسند. فرايند درمان به تعبيري يك اكتشاف علمي مشترك است كه طي آن درمانگر و مراجع مفروضات جديد را مي آزمايند.(ريچارد اس . شارف).

فرايند درمان

شناخت درماني در مقايسه با بسياري از نظريه هاي درمان، ساخت دارد.جلسه يا جلسات اول به سنجش، برقراري رابطه ي توأم با همكاري و مفهوم بندي مورد، اختصاص ميابد . در ادامه، مراجع به كمك رويكرد اكتشاف هدايت شده چيزهايي در مورد تفكر نادرست ياد مي گيرد . جنبه ي مهم ديگر درمان روش هاي تشخيص افكار خود و ارائه ي تكليف منزل است. پس از تحقق هدف ها، نحوه ي ختم درمان مورد بررسي قرار مي گيرد و مراجعان ياد مي گيرند پس از درمان چطور از آموخته هاي خويش استفاده كنند. در ادامه درمان، مراجعان از مرحله ي بينش به سوي تغيير سوق داده مي شوند .

اكتشاف هدايت شده:  اكتشاف هدايت شده كه گاهي به آن گفت و شنود سقراطي مي گويند به مراججعان كمك مي كند عقايد و مفروضات ناسازگارانه ي خويش را تغيير دهند . درمانگر مراجع را به نحوي هدايت مي كند تا شيوه هاي جديد تفكر و رفتار را كشف كند . وي اين كار را با طرح ممجموعه سوالاتي انجام مي دهد كه در آن با اطلاعات موجود، عقايد مراجع زير سوال مي روند.

فن سه سوال : شكل خاصي از روش سقراطي است. دراين روش با سه سوال به مراجع كمك مي شود در تفكر منفي خويش تجديد نظر كند. هر سوال به مراججع كمك مي كند عقايد منفي خودش را بيشتر مورد تفحص قرار دهد و تفكر عيني تري پيدا كند .

1-چه شواهدي براي اين عقيده داريد ؟

2-چه تفسير ديگري از اين وضعيت مي توانيد داشته باشيد ؟

3-اگر نظرت درست باشد چه عواقبي دارد ؟

مشخص كردن افكار خودكار : يكي از مداخلات اوليه در شناخت درماني اين است كه از مراجع بخواهيم در مورد افكار منفي خودش صحبت و آنها را ثبت كند. مشخص كردن افكار با روش ثبت افكار معيوب و مطرح كردن آنها در جلسه بعد زمينه را براي جلسات آتي مهيا ميكند .

تكليف منزل :  در شناخت درماني، بين جلسات تكاليف خاصي به مراجع داده مي شود كه در اين تكاليف مراجعان داده جمع مي كنند ، تغييرات شناختي و رفتاري را مي آزمايند و روي مباحث جلسات قبل كار مي كنند و در هر جلسه درمورد تكاليف منزل بحث و تكاليف جديدي داده مي شود .

ترتيب و قالب جلسه :   ترتيب و قالب جلسات بستگي به درمانگر و مشكلات مراجعان دارد(فريمن و همكارانش،1990) و معمولا درمانگر و مراجع برسر دستور كار جلسه به توافق مي رسند و مبناي اين توافق نيز مرور رويدادهاي هفته ي قبل و مشكلات پيش آمده است. درمانگر مراجع نتيجه ي تكليف منزل را بررسي مي كنند و به كمك يكديگر درمي يابند مراجع چه نتيجه اي از آن گرفته است، سپس در رابطه با نگراني هاي اصلي مراجع تكاليف جديدي داده مي شود.

خاتمه دادن درمان :   نحوه ي خاتمه دادن از همان جلسه ي اول مد نظر قرار مي گيرد. درمانگران در طول درمان، درمانجويان را تشويق مي كنند افكار و رفتارشان را زير نظر بگيرند، آنها را گزارش بدهند و پيشرفت خويش را ارزيابي كنند. در مقطع خاتمه ي درمان اين بحث مطرح مي شود كه مراجع پس از قطع رابطه با درمانگر بايد درمانگر خود شود. (ريچارد اس .شارف)

شناخت درمانگران براي تغيير انديشه ها و احساس هاي نادرست و ناسازگار روش هايي را ابداع كرده و به كار گرفته اند.به نظر برنز(1980) با استفاده از شيوه هاي زير مي توان به مراجع كمك نمود تا نسبت به خطا هاي شناختي خود آگاه گردد و در صدد تغيير افكار نادرست خويش برايد .

1.از مراجع خواسته شود تا خلاصه اي از موقعيت ناراحت كننده را بنويسد و سپس افكار منفي خود را در ارتباط با آن موقعيت شناسايي كند.

2.از فردي  كه احساس مي كند آدم ضعيفي است و هرگز كاري را درست انجام نمي دهد خواسته شود تا دلايل موجود را بررسي كند و نظر بدهد .

3.از مراجع خواسته شود به جاي سرزنش خويش با خود چنان برخورد كند كه اگر دوستش چنين بود با او برخورد و گفتگو مي كرد.

4.مراجع تشويق شود تا اعتبار انديشه هاي منفي خويش را بيازمايد .

5.از مراجع خواسته شود تا درباره ي واقع بينانه بودن افكار و طرز تلقي هاي خود، نظر ديگران را جويا شود .

6.از مراجع خواسته شود تا الفاظي نظير ضعيف، بازنده، حقير و نادان را به خود نسبت مي دهد، معنا كند.

7.مراجع ترغيب و وادار شود تا سود و زيان يك احساس يا فكر منفي را بررسي كند مانند احساس ناتواني در برقراري روابط اجتماعي و حقير شمردن خود .

به نظر شناخت درمانگران آنچه انسان را در معرض فشارهاي رواني آسيب پذير مي سازد طرز تفكر همه يا هيچ است. به اين دليل در فرايند درمان بايد تلاش گردد تا مراجع دريابد كه ميان انديشه هاي منفي و نظام ارزش هاي وي رابطه وجود دارد و براي رهايي از انديشه هاي منفي لازم است نظام ارزشي سالمتري را در خود ايجاد كند . در فرايند درمان مراجع متوجه ميشود كه كدام افكارش غلط بوده است و پس از اصلاح اين افكار، مي آموزد كه چگونه مشكلات هيجاني و رفتاري خود را برطرف سازد(رحيميان ،1377).

كاربردهاي درمان شناختي

درمان شناختي در آغاز به عنوان رويكردي به درمان افسردگي شهرت يافت ولي پژوهش گسترده اي نيز به بررسي و درمان اختلال هاي اضطرابي اختصاص يافته است . از درمان شناختي به طرز موفقيت آميزي براي درمان اختلال هايي از جمله درمان فوبي ها، اختلال هاي اضطرابي، اختلال هاي روان – تني، اختلال هاي خوردن، خشم و حملات وحشتزدگي، اختلال استرس پس از آسيب، رفتار خودكشي گرا، اختلال هاي شخصيت مرزي، اختلال هاي شخصيت خود شيفته، اختلال هاي اسكيزوفرنيك، سوء مصرف مواد، درد مزمن و بيماري جسماني استفاده شده است . از درمان شناختي براي مداخله در بحران و در مورد زوج ها و خانواده ها، سوء استفاده كنندگان از كودك، مشاوره ي طلاق، مهارت آموزي و كنترل استرس نيز استفاده شده است.(كري ،2005)

درمان افسردگي

بك(1967) ابتدا شناخت درماني را روي افسردگي اجرا كرد.مفهوم بندي هايي كه در مورد افسردگي ارايه شده عبارتند از : تراياد شناختي ،مارپيچ نزولي افسردگي و جامعه گرايي و خودمختاري.

تراياد شناختي به نگاه منفي افسرده ها در مورد خودشان ،دنيا و شكست هايشان اشاره دارد.طبق ديدگاه ادراك خويشتن، افسرده ها خودشان را انسان هاي بي ارزش ،تنها و بي عرضه اي مي دانند.افسرده ها نگاه غم انگيزي به آينده دارند؛آنها معتقدند كه مشكلاتشان شديدتر مي شود و موفق نخواهند شد.

بك ديدگاه نظري ديگر در مورد افسردگي،مارپيچ شناختي است.مارپيچ نزولي افسردگي كه با تراياد شناختي رابطه دارد،روابط طرحواره ها،افكار خودكار منفي ،خلق و ادراك هاي منفي را نشان مي دهد.عقايد بنيادي و طرحواره هاي افسرده ها در مورد شكست،زمينه ساز برخي واكنش ها در آنها مي شود.

بك با بررسي بيشتر افسردگي دريافت دو بعد ذيگر هم در افسردگي مهمند: وابستگي اجتماعي و خودمختاري.انسانهاي خودمختار بطوركلي شخصيتي هدفمند،مستقل و مصمم دارند.در هنگام افسردگي از اينكه نمي توانند خودپنداره خويش را حفظ كنند ناراحت مي شوند.ولي شخصيت هاي سلطه پذير به وابستگي ،نزديكي و توجه و مراقبت ديگران اهميت مي دهند.

در درمان اشخاصي كه اين دو نوع شخصيت را دارند- وابسته و خودمختار- بر موارد متفاوتي تاكيد مي شود. در مورد افسرده اي كه وابسته است،رابطه با درمانگر اهميت خاصي دارد.چنين بيماري اهميت خاصي براي توضيحات درمانگر قايل است و از وي پيشنهاد و توصيه مي خواهد.درمان آنها در ابتدا روي احساسشان در مورد نظر ديگران و تحريف هاي شناختي شان در مورد واكنش هاي ديگران متمركز مي شود.ولي خودمختارها بيشتر دنبال همكاري هستند،به همين جهت توضيحات و تحقق اهداف، شكل مستقيمي به خود مي گيرد.درمان اين افراد روي آن دسته از تحريف هاي شناختي متمركز مي شود كه با "بايد كارها را خودم انجام دهم،آزاد باشم هركاري ميخواهم انجام دهم و طبق معيارهاي دست بالاي خودم رفتار كنم" مربوطند.در فنون مورد استفاده براي اين افراد ،تكليف هايي داده مي شود كه احساس درماندگي و بي كفايتي آنان را كم مي كنند.(ريچارد اس.شارف)

فنون درمان

با فنون شناختي مختلفي مي توانيم به مراجعان كمك كنيم به هدف هايشان برسند در بعضي از اين فنون، افكار خودكار مشخص و نقد مي شوند و بعضي ديگر نيز به مفروضات ناسازگارانه يا طرحواره هاي شناختي نامؤثر مي پردازند فريمن و همكارانش(1990) به هشت مورد از اين فنون شناخت درماني اشاره كرده اند كه در زير آن ها را ذكر مي كنيم.

1-شناخت معناي شخصي:  هر كلمه اي بسته به افكار خودكار و طرحواره هاي شناختي افراد، معناي خاصي براي آنها دارد و درمانگر نبايد فرض كند كه منظور مراجع از كلمات را مي داند .

2-زير سوال بردن مطلق ها:  درمانگر در اين فن اظهارات افراطي مراجع را كه در آنها معمولا از كلمات همه، هميشه، هرگز، هيچ كس و همواره استفاده مي شود را زير سوال مي برد تا مراجع نظرش را دقيق تر بيان كند .

3-اسناد مجدد:   گاهي مراجعان خودشان را بابت برخي شرايط و وقايع مقصر مي دانند درحالي كه خيلي مقصر نبوده اند، درمانگر با كمك اين فن به مراجعان كمك مي كنند كه خود را مقصر ندانند .

4-برچسب زدن تحريف ها:    مراجعان با برچسب زدن به تحريف هاي شناختي مي توانند افكار خود كاري را كه مزاحم استدلال آنها ميشوند دسته بندي كنند .

5-فاجعه نساختن:    مراجعان ممكن است از نتيجه اي وحشت داشته باشند كه پيش نخواهد آمد . فني كه غالبا اين وحشت را برطرف مي كند فن " اگر ..... چه اتفاقي مي افتد " مي باشد .اين فن خصصوصا وقتي مؤثر است كه مراجعان نسبت به يك نتيجه ي احتمالي واكنش افراطي نشان مي دهند .

6-مبارزه با تفكر دو مقوله اي:   گاهي مراجعان، مسائل را به صورت همه يا هيچ يا سياه و سفيد مي بينند كه درمانگر به فرايند ورقه ورقه كردن متوسل مي شود يعني تفكر دو مقوله اي را به پيوستار تبديل مي كند .

7-فهرست ضعف ها و قوت ها:   درمانگر از مراجع مي خواهد كه نقاط  ضعف و قوت برخي از عقايد يا رفتارهايشان را يادداشت كنند . اين رويكرد تا حدي شبيه فن ورقه ورقه كردن است چون ذهن مراجعان را از همه يا هيچ كردن مسائل دور مي كند .

8-مرور شناختي:  در اين فن مراجعان در جلسه ي درمان وقايع بعدي را تجسم مي كنند و درمانگر به كمك اين فن تجسم هاي مخرب را تغيير مي دهد .

شناخت درمانگرها از فنون رفتاري نيز استفاده مي كنند مثل فعاليت زمانبندي شده، تمرين رفتاري، آموزش مهارت هاي اجتماعي، كتاب درماني، آموزش ابراز وجود و آموزش آرميدگي (ريچارد اس .شارف)

تفاوت ديدگاه شناختي درماني با روان تحليلي

شناخت درماني و درمان روان تحليلي از جهاتي با هم شباهت دارند،در هر دو روش مراجع افكار،طرز تلقي ها و انتظارات خود را بيان مي كند.وظيفه درمانگر آن است تا با برقراري ارتباط ميان افكار با احساسات و حوادثي كه در زندگي مراجع روي مي دهد او را به بينش برساند.براساس هردو نظريه درمانگر به دنبال تغيير در ساختار شخصيت بيمار است،زيرا او معتقد است كه تغيير رفتار نامطلوب به وسيله رفتار درماني ،به بهبودي مداوم در بيمار منجر نمي شود.درمان هم در روش تحليل رواني و هم در شناخت درماني بر تغيير ساختار ذهني بيمار متمركز است با اين تفارت كه در تحليل رواني توجه درمانگر معطوف به طرز تلقي ها و افكاري كه ريشه در تمايلات سركوب شده و ناخودآگاه دارد؛در حالي كه در شناخت درماني درمانگر در پي تغيير و اصلاح افكار غير واقع بينانه است.در مورد تفاوت دو نظريه مي توان گفت كه شناخت درمانگر به معاني پنهان و ناخودآگاه انديشه بيمار بي توجه است در صورتي كه روان تحليل گر به كار بر روي اين معاني علاقمند است.از آنجا كه شناخت درمانگر به نقطه نظرهاي آگاهانه بيمار علاقه نشان مي دهد مراجع مي تواند نظرات و مطالب درمانگر را با تجربه هاي خودآگاه خويش پيوند دهد و درستي آنها را آزمون كند .در تحليل رواني مخالفت مراجع با تفسيرهاي درمانگر مقاومت تلقي مي شود.شناخت درماني در مقايسه با روش تحليل رواني از لحاظ طول دوره درمان با صرفه تر است و به دقت كمتري نياز دارد.كاربرد و آموزش اصول و روشهاي شناخت درماني برخلاف زيربناي نظري پيچيده ي تحليل رواني بسيار ساده است ،به طوري كه درمانگر كم تجربه هم مي تواند از اين روش استفاده كند.(رحيميان ،1377)

آرون تي بك و آلبرت اليس

چند تفاوت بين درمان شناختي و رفتار درماني عقلاني – هيجاني

در هر دو درمان واقعيت آزمايي بسيار سازمان يافته است.درمانجويان در سطح تجربي به اين نتيجه مي رسند كه موقعيت ها را بد تعبير كرده اند.با اين حال تفاوتهاي مهمي وجود دارد ،مخصوصاٌ در رابطه با روشها و سبكهاي درمان و همچنين از نظر فلسفه زيربنايي و فرايندي كه درمان به وسيله آن پيش مي رود.رفتار درماني عقلاني – هيجاني بسيار رهنمودي ،قانع كننده ،و مواجهه اي است.اين درمان بر آموزش دادن درمانگر نيز تاكيد دارد. در مقابل، بك با طرح كردن سوال هاي بازپاسخ براي درمانجويان از گفت و شنود سقراطي استفاده مي كند و قصد دارد آنها را به فكر كردن در مورد مسايل شخصي  و رسيدن به مسايل شخصي و رسيدن به نتيجه گيري هاي خودشان ترغيب كند.درمان شناختي روي كمك كردن به درمانجويان براي پي بردن به سوء برداشت هاي خودشان تاكيد بيشتري دارد و ساختار آن از رفتار درماني عقلاني – هيجاني منظم تر است.درمانگر شناختي از طريق اين فرايند سوال كردن تامل آميز سعي دارد با درمانجويان در آزمون اعتبار شناخت هاي آنها همكاري كند (فرايندي كه تجربه نگري مشترك ناميده مي شود).تغيير درماني به اين صورت حاصل مي شود كه درمانجويان عقايد معيوب را با شواهد مغايري كه گردآوري و ارزيابي كرده اند مقابله مي كنند.

رفتار درمانگر عقلاني – هيجاني از طريق فرايند مجادله منطقي سعي مي كند درمانجويان را متقاعد سازد كه برخي از عقايد آنها غيرمنطقي و بي حاصل است.بك با مفهوم عقايد غيرمنطقي رفتار درماني عقلاني –هيجاني مخالف است و اظهار مي دارد كه گفتن اين موضوع به درمانجويان كه " به صورت غيرمنطقي فكر مي كنند " مي تواند زيان بخش باشد زيرا خيلي از آنها باور دارند كه "اوضاع را آنگونه كه واقعاً هست مي بينند" .بك به جاي عقايد غيرمنطقي معتقد است كه برخي عقايد خيلي مطلق ،گسترده و افراطي هستند.(كري ،1377)   

محدوديت ها و انتقادهاي وارد شده به درمان شناختي

از درمان شناختي به خاطر تاكيد خيلي زياد بر نيروي تفكر مثبت، خيلي سطحي و ساده بودن ، توجه نكردن به اهميت گذشته درمانجو ، گرايش داشتن خيلي زياد به فن، عدم استفاده از رابطه درماني ، كاركردن فقط روي برطرف كردن نشانه ها اما برطرف نكردن علت ها و مشكلات زيربنايي ، ناديده گرفتن نقش عوامل ناهشيار ، و بي توجهي به نقش احساسات انتقاد شده است.يكي ديگر از انتقادهاي وارد شده به درمان شناختي اين است كه هيجانات در درمان كم اهميت جلوه داده شده اند.(كري ،1377)

 

منابع

 1. كري ، جرالد ، (2005) ، نظريه و كاربست مشاوره و روان درماني ،ترجمه سيد محمدي ، (1385) ، تهران ، ارسباران .

2. اس. شارف ، ريچارد (بي تا)، نظريه هاي مشاوره و روان درماني ، ترجمه فيروزبخت ،(1380) ، تهران ، موسسه خدمات فرهنگي رسا .

3 . رحيميان ، حوريه بانو ، (1377) ، نظريه ها و روشهاي  مشاوره و روان درماني ، تهران ، انتشارات مهرداد .



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۴۵:۰۱ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

فايل آموزشي تاثيرات مباني فلسفي در روش تحقيق

روش تحقيق كروس ول ترجمه دكتر كيامنش و داناي طوس مي باشد. كه در كلاس روش تحقيق دوره ارشد مشاوره دانشگاه علامه تحت نظر دكتر يحيي مهاجر تدريس شد.

برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۴۵:۰۰ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

فايل برنامه زبان 504

اين برنامه جهت نصب بر روي كمپيوتر شماست. اميدوارم مفيد باشه.

برنامه زبان 504



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۴۴:۵۹ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

فايل آموزشي نظريه روان درماني فرويد

 

اين فايل پاورپوينت مربوط به نظريه رواندرماني فرويدمي باشد. مباحث تكميلي و منابع هستفاده شده به زودي در همين قسمت قرار داده خواهد شد. منتظر نظرات راهگشا و ارزشمندتان هستم.

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۴۴:۵۹ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

نظريه مشاوره و روان درماني راجرز

كارل راجرز (1902 - 1987)

«براي من هيچ چيز با ارزش‌تر از تجربه نيست. محك و معيار درستي هر چيز براي من، تجربه شخصي خود من است. نه ايده‌هاي كسان ديگر و نه حتي هيچ يك از ايده‌هاي خودم، معتبرتر از تجربياتم نيستند. اين تجربيات است كه بايد بارها و بارها به آن رجوع كنم تا به تقريب نزديكتري از حقيقت دست يابم. تنها به اين ترتيب است كه آن حقيقت جزئي از وجودم مي‌شود.»  ( كارل راجرز)

1- شرح حال كارل راجرز

كارل رانسوم راجرز پدر جنبش استعدادهاي بالقوه بشر و يكي از سه روان – د رمانگر معتبر و برجسته زمان ، در هشتم ژانويه سال 1902 در اوك پارك از توابع شيكاگو متولد شد.

پدرش مهندس مقاطعه كار بود . والدينش تمايلات مذهبي داشتند ، ولي مادرش در اعتقادات خود راسخ تر بود . اعضاء خانواده بسيار به هم نزديك بودند . راجرز خاطر نشان مي كند كه والدينش «ايثارگر و مهربان ، اهل عمل ، واقع گرا ، و متواضع بودند» . تعداد فرزندان خانواده شش نفر بود كه از اين تعداد پنج نفرشان پسر بودند . وقتي راجرز 12 ساله بود ، والدينش مزرعه اي در 30 مايلي شيكاگو خريدند . در طول سال هاي دبيرستان مسئوليت مزرعه با او بود . نمراتش خيلي خوب بود . در سال 1919 به دانشگاه ويسكانسين راه يافت . در آن دانشگاه در فعاليتهاي بسياري شركت جست ، از جمله به عنوان نماينده در كنفرانس جهاني فدراسيون دانشجويان مسيحي به چين سفر كرد . زخم اثني عشر او را براي مدتي از دانشگاه باز داشت . راجرز در 1924 در حالي كه فقط يك درس روان شناسي گذرانده بود ، به دريافت درجه ليسانس  تاريخ نايل آمده و در همين سال نيز ازدواج كرد . همسر راجرز در 1979 وفات يافت . حاصل اين ازدواج دو فرزند به نام هاي ناتالي و ديويد بود . دخترش گاهي اوقات او را در انجام طرح هاي پژوهشي ياري مي كرد ، پسرش به حرفه پزشكي روي آورد .

مطالعات دانشگاهي راجرز در اتحاديه مدارس الهيات نيويورك شروع شد . با اينكه راجرز مطالعات خود را در اين مؤسسه بسيار شوق انگيز يافت . باز به اين نتيجه رسيد كه مايل نيست به اصول عقيدتي مذهب خاصي وابسته باشد . راجرز كارش را در 1928 و پيش از دريافت دكتراي خود در راچستر نيويورك با كودكان بزهكار و محروم و تنگدست شروع كرد . اين كودكان را دادگاه ها و نمايندگي ها به بخش مطالعات "انجمن پيشگيري از تعدي نسبت به كودكان" معرفي مي كردند .  راجرز در نهايت براي ادامه تحصيل در روان شناسي باليني به كالج تربيت معلم دانشگاه كلمبيا نقل مكان كرد و در 1931 به دريافت PH.D  از اين مؤسسه نايل آمد . راجرز براي مدت كوتاهي مديريت مركز مشاوره را به عهده گرفت . او در 1940 در سمت استادي به دانشگاه ايالتي اوهايو رفت و از 1945 تا 1957 با مركز مشاوره دانشگاه شيكاگو همكاري كرد . پس از اين راجرز به دانشگاه ويسكانسين نقل مكان كرد و در 1964 به عنوان عضو دايم به مؤسسه علوم رفتاري وسترن پيوست . وي از 1968 تا زمان وفاتش عضو ثابت مركز مطالعات انساني در لاجولاي كاليفرنيا بود و در چهارم فوريه سال 1987 در سن 85 سالگي متعاقب يك عمل جراحي كه روي شكستگي لگن خاصره اش انجام شد ، در اثر حمله قلبي در لاجولاي كاليفرنيا در گذشت . راجرز وصيت كرده بود جسد وي بدون هيچ گونه تشريفاتي سوزانده شود.

تعدادي از كتاب هاي راجرز عبارتند از :

1- مشاوره و روان درماني  

2- درمان مراجع ـ محور       

 3- درباره انسان شدن   

 4- كارل راجرز و گروه هاي رويارويي  

 5- شريك زندگي شدن : ازدواج و جايگزين هاي آن   

6- كارل راجرز و قدرت شخصي   

7- راهي براي بودن 

8- آزادي و يادگيري براي دهه هشتاد

دو مجموعه از كارهاي راجرز كه توسط هاوارد گراشنبام و والري لندرسن ويراستاري گرديده بعد از وفاتش انتشار يافته است عبارتند از : نوشتارهاي كارل راجرز و گفتمان هاي كارل راجرز

راجرز براي انستيتوي رفتاري غربي ، فيلمي از گروه درماني تهيه كرد كه برنده جايزه آكادميك در موضوعات كوتاه شد كارل راجرز در سال 1946 به عنوان رئيس انجمن روان‌شناسي آمريكا ( APA ) انتخاب گرديد. . وي اولين برنده جايزه كمك هاي حرفه اي برجسته از مجمع روان شناختي آمريكا شد و در سال 1987 نامزد دريافت جايزه صلح نوبل شد.

 

2ـ تاريخچه تحول فكر راجرز

  راجرز در بخشي از خاطرات خود مي گويد: « روي مادر بسيار باهوشي كار مي كردم كه پسر آتشپاره اي داشت. مشكلش، طرد كردن صريح پسرش بود اما با گذشت چند جلسه گفتگو نتوانستم وي را متوجه اين قضيه كنم. من گفته هاي او را جمع بندي كردم و سعي كردم به وي كمك كنم قضيه را از اين بعد نگاه كند. اما به جايي نرسيدم. بالاخره تسليم شدم. به او گفتم مثل اينكه هر دو خسته شده ايم و به جايي نمي رسيم و گفتم شايد بهتر باشد تماس مان را قطع كنيم. او هم قبول كرد. مصاحبه را تمام كرديم و دست داديم. به طرف درب دفترم حركت كرد. ولي هنوز به درب دفترم نرسيده بود كه برگشت و پرسيد: شما همين جا با بزرگسالان مشاوره انجام مي دهيد. وقتي جواب مثبت مرا شنيد گفت: خوب من كمك مي خواهم.

دوباره سرجايش نشست و شروع كرد به فاش كردن نااميدي خودش از ازدواج و مشكلاتش با شوهرش از شكست ها و آشفتگي هاي ذهنش حرف زد‏‏، حرفهايي كه با شرح حال، ستروني كه قبلاً داده بود كاملاً فرق مي كرد. از همان جا بود كه درمان واقعي شروع شد و با موفقيت زيادي خاتمه يافت».

اين ماجرا يكي از آن ماجراهايي بود كه مرا به اين حقيقت رهنمون ساخت كه خود مراجعان بهتر از هر كس ديگري عامل و مسبب ناراحتي هايشان و سمت و سوي آن را مي شناسند. آنها بهتر از هر كسي مي دانند كه كدام مشكلات شان بسيار مهم و حياتي اند و چه تجربه هايي در اعماق وجودشان دفن شده است. براساس همين نوع ماجراها بود كه دريافتم جز در مواقع ضروري كه بايد از ذكاوت و دانشم استفاده كنم. بهتر است تعيين مسير درمان را به عهده مراجعان بگذارم.(راجرز1961صص12-11)

 

به طور كلي سه دوره متمايز را در شكل گيري و گسترش مراجع محوري مي توان مشاهده كرد:

دوره اول ، در فاصله سال هاي 1940 تا 1950 ، كه درمان به طور غير مستقيم انجام مي شد. در اين دهه ، نقش اصلي درمانگر ايجاد رابطه پذيرا و فضايي آزاد و عاري از تهديد بود كه بدان وسيله مراجع مي توانست نسبت به خـود و موقعيت خويش بينش كسب كند.

در دوره دوم، كه ســال هاي 1950 تا 1957 را شـامل مي شود، درمانگر بر اساس پژوهش هاي انجام شده در نحوه كار خود تغييراتي به وجود آورد و به انعكاس احساسات و عواطف مراجع و ارائه پاسخ هاي مناسب به او در جريان روان درماني پرداخت .

نهايتاً در دوره سوم، درمان تجربي و احساسي[2] در خلال سال هاي 1957 تا 1970 ديدگاه هاي جديدي را در روان درمان مراجع – محوري ايجاد كرد . راجرز با ادامه كار در بيمارستان ها و نيز با افراد سالم ، دريافت كه نحوه برخورد درمانگر و درك توأم با همفهمي[3] با مراجع به مراتب مهمتر از كاربرد فنوني است كه قبلاً توصيه كرده است . بدين لحاظ در اين دوره بر جهان پديداري[4] و تجربيات دروني مراجع و نيز شرايط حاكم بر جريان روان درماني تأكيد بيشتري مبذول شد .

 

3ـ مفاهيم بنيادي نظريه راجرز

الف ـ نظريه شخصيت

1ـ بنا به نظر آبرامام مزلو ، استاد پيشين و صاحب نام دانشگاه برانديس ، روان شناسي انساني نيروي سومي را در گستره روان شناسي آمريكا تشكيل مي دهد . دو نيروي ديگر عبارتند از روانكاوي و رفتارگرايي . راجرز را مي توان بخش مهمي از اين «نيروي سوم» محسوب داشت . او نيز مانند مزلو معتقد بود كه آدمها طبعاً گرايش به خود شكوفايي دارند . تاكيد اصلي اين روان‌شناس آمريكايي بر تاثير شگفت توانائي‌هاي بالقّوه انسان بر روان‌شناسي و آموزش است. كارل راجرز يكي از مهمترين متفكران انسان گراست و روش درمان ابتكاري او كه به «درمان راجرين» معروف است، تاثير عمده‌اي بر روش‌هاي درماني داشته است.

 

2ـ  راجرز معتقد بود كه انسان در اصل داراي جوهره و ماهيتي مثبت است و هيچ چيز منفي يا شومي ذاتي او نيست. به نظر راجرز در صورتي كه به اجبار به ساختارهاي ساخته و پرداخته اجتماعي رانده نشويم و درست همان طوري كه به اجبار به ساختارهاي ساخته و پرداخته اجتماعي رانده نشويم و درست همان طوري كه هستيم مورد قبول و پذيرش واقع شويم ، به نحوي زندگي خواهيم كرد كه موجب پيشرفت خود و جامعه شويم. به نظر راجرز انسان در اصل هم به ارضاي نيازهاي شخصي و هم به ايجاد رابطه نزديك و صميمانه با ديگران نياز دارد و خواستار هر دوي اينهاست . در مجموع چنين به نظر مي رسد كه ديدگاه راجرز در اصل ديدگاهي انسان گرايانه است.

 

3ـ پديدار شناسي انساني در مشاوره و روان درماني مراجع ـ محوري راجرز، پديدار شناسي[5] اساس مشاوره و روان درماني مراجع ـ محوري را تشكيل مي دهد . پديدار شناسي عبارت است از اينكه هر پديده اي اعم از اينكه شي باشد يا شخص باشد يا ماده اي باشد يا جنبه اي از شي يا ماده باشد، يك واقعيت عيني و قابل مشاهده دارد كه از طريق حواس انسان قابل احساس و قابل درك است. زماني كه چنين شي يا چنين پديده اي توسط يكي از حواس ما احساس مي شود ، با تفكر خود ، با افكار خود و با نگرش خود آن احساس را درك مي كنيم . بعد از درك ، آن شي را تعبير و تفسير كرده و به آن معني مي دهيم. بنابراين ادراك ما از يك پديده في الواقع حاصل تجارب گذشته ما و ذهنيت ما از شي يا ماده است ، اين ويژگي يعني درك (شناخت) شخصي فرد از اشياء و پديده ها و افراد ، مركز اصلي رويكردهاي پديدار شناسي است.

پديدار شناسي چگونه با ديدگاه مراجع ـ محوري راجرز جور در مي آيد ؟ پديدار شناسي بر اهميت تجارب هوشيار و بلافصل شخص در تعيين و تشخيص واقعيت ها تأكيد دارد. راجرز نيز معتقد بود كه آگاهي از نحوه ادراك و تلقي افراد از واقعيت ها، براي درك و فهم رفتار آنان ضروري است. او بر اين باور بود كه هر يك از ما بر اساس ذهنيتي كه از خود و جهان خود داريم، رفتار مي كنيم. مفهوم ضمني اين گفته اين است كه واقعيت هاي عيني ـ هر چه باشد ـ شاخص مهم تعيين رفتار نيست. مهم نگرش و طرز تلقي انسان به آن واقعيت هاست.

استناد به تئوري شخصيت راجرز به عنوان «پديدار شناسي انساني» ايجاب مي كند متوجه احترامي كه وي براي انسان ها قايل است باشيم. انسان هايي كه تمايل به رشد و خود شكوفايي در ذات و طبيعت آنهاست و بايد آنها را از چگونگي تلقي و تصورشان از واقعيت ها شناخت . راجرز اساساً نسبت به توانش هاي بالقوه انسان خوشبين بود . به نظر وي چنانچه آدم ها از قيد عوامل اجتماعي محدود و تباه كننده رها شوند ، مي توانند در روابط شخصي و درون فردي به مدارج عالي برسند و از تحريف واقعيت ها كه مانع دستيابي به رشد و تكامل (خود شكوفايي) فزاينده مي شود ، اجتناب كنند .

 

4ـ تقابل جبر و اختيار در نظريه راجرز، تقابل جبر (يعني اين نظر كه رفتار شخص با عوامل گوناگوني كه خارج از كنترل وارده اوست تعيين مي شود) و اختيار (يعني اين نظر كه رفتار ، تابع انتخاب و اراده آزاد فرد است) در انديشه و نگرش راجرز موضوع نسبتاً پيچيده اي است . موضع او طوري است كه هر دو را تأئيد مي كند . به اعتقاد او جبرگرايي سنگ بناي دانش در عصر حاضر است (راجرز ص 295 ، سال 1983) . او به عنوان يك دانشمند اين حقيقت را كه «در مجموع هر رفتار علتي دارد» پذيرفته بود. وي معتقد بود كه مي توان با مطالعه آن دسته از عوامل عيني كه رفتار انسان را تحت تأثير قرار مي دهند ، به اطلاعات ارزشمندي دست يافت . راجرز خود نيز پذيرفته بود كه از تناقض موجود بين جبر و اختيار گيج و مبهوت مانده است. مهمترين نظري كه مي توان در اين باره اظهار داشت اين است كه هر دوي اين فرضيه ها مهم اند. جبرگرايي در تحليل هاي علمي رفتار ، نقش مهمي ايفا مي كند و مفهوم اختيار نيز در عملكرد هاي شخصي و ميان فردي (براي مثال در روابط درماني) حياتي است.

 5 ـ گرايش به خود شكوفايي در نظريه راجرز، گرايش به خود شكوفايي تنها انگيزه اساسي آدمي است. او بر اين باور بود كه انسان، ذاتاً مايل به حفظ و نگهداري خويش و در تقلاي پيشرفت و تعالي است و منظور او از «خود شكوفايي» نيز همين بود. خود شكوفايي در عين حال به معناي حفظ بقاي ارگانيزم نيز هست. به نظر راجرز، انسان از همان آغاز تولد طوري برنامه ريزي شده است كه با موفقيت به خود شكوفايي دست يابد. ما انسان ها ذاتاً فعال و پيشرو هستيم و در صورت مناسب بودن شرايط براي به حداكثر رساندن توانايي هاي بالقوه خويش تلاش خواهيم كرد.

ويژگي هاي رشد از فردي به فردي ديگر تفاوت مي كند . به عبارت ديگر وقتي شرايط براي شكوفايي فراهم است ، هيچ فردي عيناً به كاري كه ديگري انجام مي دهد نمي پردازد. گر چه خود شكوفايي با در نظر گرفتن ويژگي هاي افراد از شخصي به شخص ديگر متفاوت است ولي مواردي كلي نيز وجود دارد. برخي ويژگي هاي مشترك ناشي از فرايند خود شكوفايي عبارتند از انعطاف پذيري در برابر تحجر ، باز و پذيرا بودن در برابر دفاعي بودن و خود پيروي در برابر ديگر پيروي.

 

6 ـ مباني و مفاهيم نظريه مراجع ـ محوري، اساس روان درماني مراجع ـ محوري بر « اينجا و اكنون» قرار دارد و در آن حوزه است كه « اگر ـ آنگاه» به گونه اي كه خواهيم گفت طرح مي شود. بدين معني كه اگر در جلسه روان درماني ، احترام و توجه و درك توأم با هم فهمي بين مراجع و درمانگر بوجود آيد ، آنگاه تغييرات مطلوب و مقبول در مراجع به وقوع خواهد پيوست . راجرز نسبت به انسان نگرش مثبت دارد و معتقد است كه انسان تمايل ذاتي به خود شكوفايي ، تحقيق اهداف ارگانيسم و حفظ تماميت خود دارد . اين تمايل ذاتي موجب تلاش و فعاليت انساني و سبب خود رهبري ، خود نظمي ، تسلط بر نفس ، استقلال ، مسئوليت و اجتماعي شدن انسان مي شود . اگر شرايط محيطي سرشار از صفا و صميميت و پذيرش باشد ، احساس ارزشمندي و دوستي و محبت در فرد به وجود خواهد آمد و به خويشتن نگري مثبت خواهد انجاميد . در مقابل، اگر شرايط محيطي مملو از خصومت و تنفر و طرد باشد ، بدبيني و نفرت در فرد بوجود مي آيد و به خويشتن نگري منفي منتهي مي گردد .

به نظر راجرز ، انسان اصولاً موجودي اجتماعي ، واقع بين ، پيشرونده به سوي رشد و تكامل ، هدفدار و اعتماد پذير است و در صورتي كه شرايط مناسب باشد توانايي خود شكوفايي دارد . انسان به توجه و احساس ارزشمندي ، به شدت نيازمند است و در صورت برآورده شدن اين نيازها ، خشنودي و رضايت او حاصل خواهد آمد . انسان همچنين موجودي آزاد و در عين حال مسئول است . زيرا آزادي بدون مسئوليت به هرج و مرج مي انجامد . هر تجربه اي كه با سازمان خود در تضاد باشد نوعي تهديد براي ارگانيسم محسوب مي شود و به تحجر رفتار و تنش و بيقراري مي انجامد . آدمي اين تجربيات را كه با خود شكوفايي تباين دارند به نحوي تحريف يا آگاهانه انكار مي كند ، در نتيجه دامنۀ فعاليت سازندۀ فرد تقليل مي يابد ، مانع انتخاب آزاد مي گردد و تصميم گيري مطلوب و معقول را غير ممكن مي سازد .

روان درماني مراجع - محوري كه بر «اينجا و اكنون» تأكيد بسيار دارد با روانكاوي و رفتارگرايي متفاوت است . روانكاو از طريق بررسي تجربيات گذشته و افكار و روياهاي مراجع ، مي كوشد رفتار او را تغيير دهد (يعني بر گذشته ناظر است) . در حالي كه درمانگر پيرو مراجع – محوري با تأكيد بر «اينجا و اكنون» ، مراجع را از احساس و رفتارش آگاه مي سازد و به او ياري مي دهد تا خود براي تغيير احساس و رفتار خويش در جهت مطلوب و مقبول اقدام كند .

همچنين در روانكاوي ، درمانگر بسيار فعال است ، در حالي كه در مراجع ـ محوري سهم عمده تلاش و فعاليت بر عهده مراجع است و درمانگر ، با ايجاد رابطه صميمي و آميختگي عاطفي ، مراجع را در خودشناسي و اتخاذ تصميمات مطلوب و مقبول ياري مي دهد .

مراجع ـ محوري با رفتار گرايي از آن جهت متفاوت است كه رفتار گرا با تأسي بر عوامل بيروني نظير تنبيه يا پاداش به تغيير رفتار و محو علائم ظاهري نگراني اقدام مي كند ، در حالي كه درمانگر پيرو مراجع – محوري ، به استفاده از عوامل بيروني به منظور تغيير علايم نگراني معتقد نيست ، و در عوض بر عوامل دروني و تغيير احساسات و تصورات مراجع تأكيد مي كند . همچنين رابطه بين مراجع و درمانگر در روان درماني مراجع ـ محوري اهميت فراواني دارد و اساس درمان محسوب مي شود ، در حالي كه در رفتار گرايي رابطه به آن حد مورد تأكيد نيست .

بر اساس شيوه هاي تشخيص بيماري ، كه در علم پزشكي مورد استفاده قرار مي گيرد امراض متعدد مشخص و طبقه بندي مي شوند و شاخه هاي ديگر اين علم ، شيوه هاي درماني معيني را در اختيار درمانگر قرار مي دهند . راجرز به تشخيص بيماري از طرف درمانگر معتقد نيست . زيرا ماهيت و علت بيماري جسماني با نگراني رواني تفاوت دارد . به عنوان مثال ، گر چه در بيماري جسماني نيز نگراني وجود دارد اما اين نگراني بر اثر عوامل مشخصي نظير ميكروب و يا ضايعات و صدمات عضوي پديد مي آيد و درمان آن نيز معين است كه از سوي پزشك معالج تجويز مي شود ، در حالي كه در نگراني رواني ، اولاً علت نگراني مانند مثال بالا مشخص نيست ، ثانياً درمانگر به تنهايي نمي تواند درمان مناسبي را ارائه دهد چرا كه شناخت كافي فرد در محدوده جريان پديداري ، براي شخص ديگر آنچنان امكان ندارد كه براي خود مراجع . مراجع تنها كسي است كه مي تواند خويشتن را در ارتباط با جريان پديداري خويش بشناسد .

 

ب ـ ماهيت انسان

به نظر راجرز انسان هاي كارآمد[6] فرايند گرا[7] هستند.

فرآيندگرايي دو معنا دارد: نخست اينكه آنها زندگي را فرايند شدن مي دانند و بر انجام دادن تمركز دارند. انسان ها ماهيتاً تغيير پذيرند به همين دليل انسان هاي كارآمد آماده اند در ارزش ها ، اهداف و نگرش هاي خود تجديد نظر كنند. در نتيجه چنين افرادي داراي «خود» ثابتي نيستند. همگام با رشد و تغيير اين افراد، سازمان دهي «خود» آنان نيز پيچيده تر و متمايز تر مي شود.

فرايند گرايي معناي ديگري نيز دارد و آن عبارت است از تمركز بر انجام دادن تا تمركز بر نتايج. راجرز (1961 ص 171)

 انسان هايي كه خيلي به نتيجه عملكردشان فكر مي كنند مدام به اين قضيه فكر مي كنند كه خوب بوده اند يا بد . به نظر راجرز هيچكس حق ندارد براي ديگران طرز زندگي تجويز كند. اين قضيه شامل والدين، نظام آموزشي و مراجع قدرت است. آيا از مراجع قدرت نبايد تبعيت كرد ؟ خير ، ولي آنها نبايد حرف مراجع قدرت را بي هيچ چون و چرايي به صرف اينكه قدرتمندند ، بپذيرند. قبول افكار مراجع قدرت به صرف اينكه معلم، پدر و مادر و . . . هستند ، بين ارزش هاي اقتباس شده و احساس واقعي شخص، تعارض ايجاد مي كند.

تأكيد خوشبينانه راجرز بر جنبه هاي مثبت طبيعت انسان لااقل بين كساني كه در ديدگاه اميدبخش وي شريك هستند بر معروفيت وي افزوده است. رويكرد وي به نسيم تازه اي تشبيه شده است كه نشاط آور و فرح افزاست.

 

ج ـ ماهيت اضطراب و بيماري رواني

انسان ها وقتي مؤثر عمل نمي كنند كه به تجارب شان گوش ندهند و در نتيجه نتوانند به تفاوت هاي موقعيتي كه در آن به سر مي برند توجه كنند. تمامي آسيب هاي رواني از جمله اضطراب ريشه در اين ناهمخواني دارند يعني ناهمخواني بين آنچه فكر مي كنند بايد باشند با تجربه شان. يعني خود واقعي و خود آرماني، بنابراين آسيب رواني محصول نپذيرفتن و گوش ندادن به يكي از منابع مهم اطلاعاتي موجود در مورد موقعيت خودمان در دنيا است كه تجربه شخصي نام دارد.

طبق ديدگاه راجرز برخي انسان ها يك ايده  را اقتباس كرده و براي رسيدن به اين هدف دايم احساسات و تجربياتشان را انكار مي كنند. آنها در واقع آنچه را دوست دارند و برايشان با معنا هستند منكر مي شوند. همين قضيه نيز كل شخصيتشان را تحت تأثير قرار مي دهد.

اما چرا مردم به تجارب شان گوش نمي دهند ؟ به نظر راجرز انسان ها در دوران كودكي خويش طوري بار مي آيند كه مقبوليت و ارزش آنان به رعايت كردن شرايط و ضوابط ديگران بستگي دارد. كودكان از همان ابتدا با فرايند ارزش گذاري ارگانيسمي[8]  البته در شكل ابتدايي و مبهم خودش زاده مي شوند.

حتي مواقعي كه كودكان مجبورند از يك قانون و قاعده خاص بي هيچ چون و چرايي پيروي كنند ، حداقل كاري كه والدينشان مي توانند انجام بدهند اين است كه به فرزندشان توجه مثبت نمايند و تجربه فرزندشان را رد نكنند.

اضطراب در نظريه راجرز عبارت است از وجود تجارت و ادراكات ناهماهنگ با خود پنداره فرد. به عقيده راجرز فرد روان نژند (روان رنجور) مضطرب فردي است كه تجارت زندگي او با خويشتن پنداره او گاهي ناهماهنگ و گاهي حتي در تضاد است. به همين دليل راجرز معتقد است براي جلوگيري و كاهش اضطراب ، فرد مضطرب از طريق استفاده از دو مكانيزم انكار و تحريف سعي مي كند بين خود واقعي و زمينۀ تجربي خود تعادل ايجاد كند.

 

4ـ روان درماني

الف ـ تعريف

 در اين نوع درمان درك توام با همدلي دقيق و حساس روان‌درمانگر، واقعي بودن (به معناي صداقت در احساس و رفتار) روان‌درمانگر، خلوص و فهم دقيق و بي‌قيد و شرط مراجع از اهيت بالايي بر خوردار است.

لازم به گفتن است كه راجرز هيچ گاه از كلمه بيمار در نظريات خود استفاده نكرده‌است و هميشه از مددجو و يا مراجع نام مي‌برد. همچنين كلمه بيماري جاي خود را به آزرده‌گي رواني داده‌است.

در روان درماني نحوه استفاده از كلمات، برجسته كردن احساسات و هيجانها حول سه اصلي صورت مي‌گيرند كه در ابتدا  به آنها اشاره شد. مساله مهم به هيچ وجه كشف ناخودآگاه و يا يادگيري جديد نيست بلكه مراجع توسط روان‌درمانگر طوري هدايت مي‌شود كه خود به شناخت از چيزهايي كه برايش منجر به آزرده‌گي رواني شده‌اند برسد و خود راه هاي مواجه با آنرا بيابد. براي همين هم در جريان درمان مراجع تعيين مي‌كند كه درباره چه چيزي مي‌خواهد صحبت كند و روان‌درمانگر در اين روش گفته‌هاي مراجع را با كلماتي كه بار عاطفي گفته‌هاي مراجع را مشخص‌تر مي‌كند به وي مي‌گويد و تصميم‌گيرنده كه آيا اين گفته همان چيزي است كه مراجع گفته‌است يا خير تنها خود مراجع است. در اين حال است كه هرچه توان درك توام با همدلي و حساسيت روان‌درمانگر بهتر باشد نه‌تنها منجر به شناخت بهتر روان‌درمانگر از مراجع مي‌شود، بلكه به شناخت عميقتر مراجع نيز از خود مي‌انجامد.

در كنار اين نظرگاهها در روان‌درماني شيوه‌هاي درماني ديگري نيز وجود دارند كه به تنهايي و براي موردهاي بسيار مشخصي از آنها استفاده مي‌كنند. از آن جمله مي‌توان به هيپنوتيزم، تمرين‌هاي لَختي عضلاني، آتوگين ترينينگ، بيوفيدبك و تصويرسازي ذهني اشاره كرد.

هيچ يك از شيوه هاي روان درماني ، به اندازه شيوه مراجع ـ محوري بر توفيق كار مشاوره تأثير نداشته است . ديدگاه مثبت و عملي روان درماني مراجع ـ محوري موجب نفوذ فراوان آن در ميان مشاوران مدارس گرديده است . كارل راجرز نخست كار خود را با روانكاوي آغاز كرد ، اما در سال 1937 در راه شكل گيري نظريه معروف خويش در روان درماني فعالانه كوشيد. در سال 1940 پس از انتقال به دانشگاه ايالتي اوهايو ، در ضمن تدريس به دانشجويان دوره هاي فوق ليسانس و دكتري، در انديشه يافتن علل تغيير در جريان روان درماني بود . از اين رو ، نوارهاي ضبط شده از جلسات روان درماني را با دقت مورد بررسي و مطالعه قرار داد و بر اساس نتايج اين بررسي ها ، بتدريج به ارائه روان درماني مراجع ـ محوري موفق شد .

 در نظريه مراجع محوري راجرز، نقش درمانگر مراجع محوري، سيري تحولي داشته است (هارت ، 1970) . در دهه 1940 درمانگر سعي مي كرد نسبتاً ناشناس بماند و جوي توأم با گرمي و پذيرش ايجاد كند تا در اين جو، مراجع با آرامش هر چه تمامتر خودكاوي كند. در دهه 1950 بر همدلي تأكيد مي شد. در اين دوران درمانگر نه تنها موظف بود گرم باشد، بلكه سعي مي كرد تجارب ذهني مراجعانش را درك كند. در همين دوران فني به نام «انعكاس احساسات» ابداع شد. در اين فن، درمانگر برداشت خودش را از تجارب ذهني مراجعان مثل آينه به آنها منعكس مي كرد. تصوير قالبي رايج در مورد درمانگر مراجع محور نيز در همين دوران ترسيم شد. در دهه 1950 تا 1960 تحولات و پيشرفت هاي بيشتري رخ داد. راجرز (1975) مقاله اي منتشر كرد كه در آن مدعي شده بود اين خود رابطه درماني است كه درمانبخش مي باشد. برخي خصايص و ويژگي هاي شخص درمانگر مهمتر از آموزش حرفه اي درمانگر و ديدگاه نظري و فنون است. درمانگراني كه اين خصايص را دارند موفق و موثرتر خواهند بود .

راجرز در بين كساني كه در سطح دكتراي روان شناسي آموزش حرفه اي نديده اند، پيروان پر و پا قرصي دارد. اين موضوع راجرز كه «متخصصان هميشه شايسته ترين فرد براي كمك به ديگران نيستند .» بر محبوبيت او افزوده است. او بر اين باور بود كه شرايط لازم براي پذيرش غير مشروط، همدلي و اصالت را اغلب كساني كه يا اصلاً آموزش نديده يا آموزش اندكي ديده اند مي توانند فراهم كنند.

كه از جمله مي توان به موارد زير اشاره نمود:

1- گرم بودن بدون پاسخدهي

توجه مثبت نامشروط، بها دادن، پذيرش، احترام ، توجه يا حتي عشق بدون مالكيت (راجرز ، 1965) . توجه از اين جهت مي تواند درمانبخش باشد كه اعتماد ساز است و در مراجع ايجاد انگيزه مي كند . مراجعان در برابر كسي كه به آنها توجه مي كند بيشتر احتمال دارد خود افشايي كنند .

2- درك همدلانه معاني درك همدلانه[9] : 

الف : مشاركت هيجاني دو انسان

ب : گرم بودن، توجه، نگراني، نشان دادن توجه

ج : در درمان مراجع محور، درك نقطه نظر ديگران

درك همدلانه، نفوذ به دنياي مراجع و ديدن دنيا از زاويه ديد او است. البته اين كار خيلي سخت تر از آن است كه در نگاه اول به نظر مي رسد. براي اينكه خوب همدلي كنيم بايد به قول پياژه، از لاك خودمان بيرون بياييم. از لاك خود بيرون آمدن يعني كنار گذاشتن نقطه نظرات خودمان و تجسم و حدس زدن نقطه نظرات و احساس ديگران از زاويه ديد آنها. درك همدلانه نفوذ به دنياي مراجع و ديدن دنيا از زاويه ديد او است. مشاوران بايد مراقب باشند كه همدلي در گرو كنار نهادن تجارب خودشان است.

 

ب ـ انتظار از روان درماني يا هدف

مفهوم اصلي در درمان مراجع محوري ، احترام قايل شدن براي رشد و كمالي است كه خود فرد باني و مولدش باشد. درمانگر مراجع محور توصيه خاصي به مراجعانش جهت حل مشكلاتشان نمي كند. 1- مثلاً از آنها نمي پرسد «چرا سعي نمي كني با او صادق باشي ؟» 2- راهبرد خاصي را براي زندگي به مراجعانش توصيه نمي كند. مثلاً به آنها نمي گويد : « بايد اين مكاني و اين زماني زندگي كني .» 3- از قضاوت يا سرزنش كردن پرهيز مي كند: « حق داري از مادرت عصباني شوي» 4- به مراجعانش بر چسب نمي زند : « تو روان پريش هستي.» 5- براي مراجع طرح درمان نمي ريزد «ابتدا روي جسور نبودن كار مي كنيم بعد مي پردازيم به اضطرابت.» 6- درمانگر به تفسير معناي تجارب مراجعانش نمي پردازد. مثلاً به آنها نمي گويد « تو واقعاً از من عصباني نيستي ، تو در واقع از پدرت عصباني هستي».

اين مفهوم كه درمانگر بايد به رشد كمالي كه خود فرد باني و مولدش است احترام بگذارد بر دو فرض استوار است :

1- واقعيت ها براي افراد مختلف متفاوتند ، يعني هيچ كس نمي تواند در مقام قضاوت بر آيد كه واقعيت فلان انسان در مقايسه با واقعيت ديگر نادرست ، تحريف شده يا غير رضايت بخش است (راجرز 1980) .

2- دومين فرض اين است كه اگر به واقعيت هاي ديگران احترام بگذاريم و اعتماد اساسي خود را به آنان نشان بدهيم، رشد و كمال خود خواسته مورد نظر در مسير مثبت زندگي بخش خواهد افتاد.

به طور كلي در درمان مراجع محور اولويت با پذيرش و احترام گذاشتن به تجارب مراجع است، يعني اينكه درمانگر بايد قبول داشته باشد براي نگاه كردن به واقعيت، راه هاي مختلفي وجود دارد. پذيرش به معناي تأييد نقطه نظر مراجع يا اعمال وي و موافقت با او نيست.

به نظر راجرز هدف از روان درماني، باز گرداندن اين توانايي در فرد است كه با تمام وجودش با مشكلات زندگي مقابله اي خلاقانه و هوشمندانه انجام دهد. اين نيز اصولاً از طريق خود پذيري حاصل مي شود . اگر مراجعان نگرش غير قضاوتي در مورد خودشان داشته باشند و خودشان را بپذيرند آنگاه مي توانند دوباره با تجارب خويش ارتباط برقرار كنند. به دنبال اين جريان ، محتاطانه با سازه هاي خويش برخورد مي كنند و سازه هاي انعطاف پذيري با ساختار بيشتر براي خويش تدارك مي بيند . افراد خود شكوفا براي حل مشكلات جديد زندگي و ادامه دادن آن به استقبال اضطراب و بي نظمي و آشفتگي مي روند . البته بجاي استفاده از تعبير «خود شكوفا» بهتر است اصطلاح «در حال خود شكوفايي» را در مورد آنان به كار ببريم .

راجرز مي گفت «به نظر من اگر بگوييم آدم هاي سازگاري[10] هستند در واقع به آنها اهانت كرده ايم . اگر هم بگوييم آدم هاي شاد قانع يا حتي خود شكوفايي مي باشند ، خودشان اين نظريات را رد مي كنند .» به نظر راجرز ، اختلافات هيجاني معلول نوعي فرزند پروري است كه در آن اثري از توجه مثبت به كودكان ديده نمي شود . والدين با شرايط قايل شدن در مورد ارزشمندي فرزندشان ، وي را مجبور مي كنند ارزش گذاري ارگانيسمي خود را ناديده بگيرد و در او ناهمخواني ايجاد مي كنند .

به نظر راجرز يكي از ابعاد مهم درمان عبارت است از فرايند خلاقانه تركيب شيوه هاي جديد پيچيده تر و منسجم تر ادراك و تجربه كردن خود و دنيا در يكديگر .

هدف از اين نوع درمان ، آزاد كردن و ممكن ساختن خلاقيت مراجعان است . مراجعان در اين نوع درمان راه حل هاي جديدي براي مسايل زندگي خود مي يابند ، راه حل هايي كه پيش از آن نه درمانگر به آن فكر كرده است نه خود مراجع .

به طور كلي فرايند روان درماني از دو جزء تشكيل مي شود . ابتدا مراجع راه و رسم گوش دادن به تجربه و پذيرش آن را مي آموزد . با اين كار انعطاف پذيري و خود گرداني او بيشتر مي شود و در مورد سازه هاي خويش جانب احتياط را رعايت مي كند . سپس پذيرش كامل تجربه دروني ، ظرفيت خلاقيت ، متكامل تر شدن و ترميم را در مراجعان بسيج مي كند و مراجع را به سوي راه حل هاي جديد خلاقانه هدايت مي كند و به او اجازه مي دهد برخورد جديد و منسجم تري با زندگي داشته باشد .

در مشاوره مراجع محوري ، مشاوران سعي مي كنند «مونس» مراجعان خويش باشند نه «تعمير كار» آنان . 

 

ج ـ فرايند درمان

در روان درماني مراجع – محوري ، درمانگر و مراجع در محيطي مملو از صفا و صميميت و آگاهانه و صادقانه با يكديگر تعامل كلامي ، غير كلامي ، عاطفي و عقلي دارند . براي آنكه روان درماني موثر باشد ، رابطه پذيرا و عاطفي بين درمانگر و مراجع ضرورت تام دارد و از دانش و مهارت عملي درمانگر بسيار مهمتر تلقي مي شود . به بياني ديگر ، آنچه كه تغيير مراجع را امكان پذير و تسريع مي كند حسن نيت و خلوص درمانگر و درك توأم با همفهمي مراجع در جريان روان درماني است .

روان درماني مراجع – محوري سه نوع هدف آني ، مياني و نهايي دارد . اهداف آني موجب تحريك و انگيزش مراجع در جلسه روان درماني و تداوم آن مي شود و به اهداف مياني و سپس نهايي مي انجامد . ايجاد رابطه پذيرا ، اعتقاد به روان درماني و اعتماد به درمانگر از جمله اهداف آني محسوب مي شود . اهداف مياني ، فرد را در نيل به اهداف نهايي ياري مي دهد . بعنوان مثال ، كاهش اضطراب و نگراني و خصومت را مي توان از جمله اهداف مياني به حساب آورد . اهداف نهائي وسعت و كليت دارد و عواقب دراز مدت روان درماني را شامل مي شود و بر كل شخصيت فرد تاثير مي گذارد . بعنوان نمونه ، نظر مراجع بر اينكه دوست دارد در آينده چه نوع فردي باشد و چگونه زندگيش را ادامه دهد در زمره اهداف نهايي قرار مي گيرد .

ايجاد تعادل رواني و شناخت توانائي ها به منظور تشخيص و قبول واقعيت (يعني همان چيزي كه خود ادراك و تجربه مي كند) از اهداف نهائي روان درماني مراجع – محوري بشمار مي آيد . هدف اصلي روان درماني مراجع – محوري ، كمك به فرد براي كاهش اضطراب و افزايش خودآگاهي و خودشناسي و نهايتاً نيل به خود شكوفائي است كه چنين ويژگي هايي را به همراه دارد : احساس آرامش در زندگي ، قبول خود و ديگران ، وجود انگيزه دروني براي تلاش و فعاليت سازنده ، ستايش و تمجيد زيبايي ها و اقدام به كارهاي مفيد ، برقراري روابط عاطفي با ديگران ، داشتن اهداف سازنده در زندگي و قبول مسئوليت نسبت به رفتار خويش .

براي تغيير ادراكات و رفتار مراجع در جهت مطلوب و مقبول ، در جريان روان درماني مراجع – محوري بايد اولاً بين مراجع و درمانگر رابطه عميقي برقرار شود . مراجع با نوعي ناراحتي رواني نظير اضطراب و نگراني مواجه است و درمانگر در جريان روان درماني ، تعادل رواني دارد و هماهنگ با احساس خويش رفتار مي كند و هيچگونه تظاهر و وانمود سازي در اعمالش وجود ندارد . ثانياً درمانگر براي مراجع احترام خاصي قائل است و هيچگونه شرطي را براي پذيرش او مطرح نمي سازد . ثانياً درمانگر ، مراجع و مشكل او را درك مي كند و به همفهمي او مي پردازد و مي كوشد تا مشكلات را حتي الامكان از دريچه چشم مراجع بنگرد و خود را به جاي مراجع قرار دهد .

روان درماني مراجع ـ محوري ، مراحلي دارد . در مرحله اول كه مراجع و درمانگر بطور سطحي درباره مسائل متعدد زندگي روزمره به گفتگو مي پردازند ، مراجع مسائل و مشكلات خود را مطرح نمي سازد . از آنجا كه رابطه صميمي بين مراجع و درمانگر هنوز بوجود نيامده است ، بحث بيشتر جنبه عقلي دارد . درمانگر از طريق گوش دادن فعال به مراجع و استفاده از كلماتي نظير بلي ، مي فهمم و . . . او را به سخن گويي بيشتر تشويق مي كند .

در مرحله دوم ، پس از ايجاد رابطه دوستانه نسبي بين مراجع و درمانگر ، مراجع درباره احساسات خود كم و بيش گفتگو مي كند اما مسئوليت رفتار و احساسات خويش را نمي پذيرد و عوامل بيروني و ديگران را موجد پريشاني و نابساماني خود مي داند . در گفتار و عقايد مراجع مي توان مطالب ضد و نقيض ديد و موضوعاتي ممكن است مطرح گردد كه به مراجع و مشكل او ارتباط چنداني نداشته باشد . مراجع بحث را حتي الامكان عقلي مي كند و از جنبه هاي عاطفي بحث طفره مي رود ، در عين حال بطور ضمني خود را با مشكلي مواجه مي داند . در اين مرحله نيز از طريق بازگو كردن و دوباره گويي كلمات ، مراجع بايد به سخن گويي بيشتر تشويق شود .

در مرحله سوم ، پس از ايجاد رابطه عميق تري بين مراجع و درمانگر ، بحث درباره احساسات و عواطف آغاز مي گردد و گفتگو كم كم جنبه عاطفي به خود مي گيرد و از جنبه عقلي آن بتدريج كاسته مي شود . هنوز هم مراجع مشكل را گاه گاهي به عوامل بيروني مربوط مي داند و خود را مسئول آنها نمي شناسد . درمانگر در اين مرحله نيز بايد به مراجع گوش فرا دهد و با تحكيم و تقويت رابطه ، مراجع را به ادامۀ بحث تشويق كند .

در مرحله چهارم ، پس از برقراري رابطه صميمانه تر و عميق تر بين مراجع و درمانگر ، مراجع برخي از مشكلات خود را صادقانه با درمانگر مطرح مي سازد و احساس واقعي خود را در ارتباط با مشكلات بروز مي دهد و مسئوليت اعمال و رفتارش را مي پذيرد . در اين مرحله نيز موضوع پذيرش و انعكاس احساسات ، مراجع را در خودشناسي و قبول مسئوليت ياري بيشتري مي دهد .

در مرحله پنجم مراجع با صداقت فراوان تري درباره احساسات و رفتار خود با درمانگر صحبت مي كند و مسئوليت كامل آنها را مي پذيرد . مراجع برخي از افكار و عقايد خود را مورد سئوال قرار مي دهد و مي پذيرد كه خود براي تغيير آنها اقدام كند . بر اثر درك توأم با همفهمي ، احترام بي قيد و شرط و خلوصي كه بر جلسه روان درماني حاكم است مراجع به تلاش و فعاليت تشويق مي شود و گام هاي مثبتي در جهت تغيير عوامل نامطلوب بر مي دارد و بتدريج با تغيير نگرش هاي خويش ، مشكل را پشت سر مي نهد و زندگي شادي را تجربه مي كند .

روان درماني مراجع ـ محوري به صورت انفرادي و گروهي ، در مكاني آرام و ساكت اجرا مي شود . درمانگر به استفاده از آزمون هاي رواني اعتقاد چنداني ندارد و حتي الامكان از كاربرد آنها خودداري مي كند . به نظر راجرز ، هر نوع مشكلي از طريق روان درماني مراجع – محوري درمان پذير است (به طوري كه وي در سال 1957 بيماران اسكيزوفرن را با توفيق درمان كرد) . ابتكار عمل و اداره جلسه با مراجع است و درمانگر از قضاوت و تحميل ارزش هايش به مراجع امتناع مي ورزد . مراجع به شناسايي و تشخيص تجارب دروني خويش موفق مي شود و آنها را در جهت سازگاري تغيير مي دهد . در جريان درمان از فنون انعكاس ، تصريح ، گوش دادن فعال ، تكرار گفتار مراجع و تشويق مراجع به سخن گويي بيشتر استفاده مي شود .

 

تكنيكها و ابزار مشاوره مراجع محوري راجرز

1ـ پذيرش : راجرز معتقد است وقتي شخصيت افراد را بر مبناي پاداش پرورش مي دهيم ، ارزش هاي برگزيده آنها ديگر با امكانات و توانائي هاي بالقوه شان هماهنگ نخواهد شد . ولي فكر نمي كنم اگر افراد را در جوي آزاد بار بياوريم به كلاهبرداري ، قتل و دزدي كشيده شوند .

به نظر راجرز پذيرش يا اعتماد به واقعيت ديگري به معناي موافقت با آن يا تأييدش نيست . بلكه به معناي تصديق مشروط ادراك هاي اوست . پذيرش يعني گوش دادن نامشروط .

درمانگر مي تواند ابراز نظر كند به شرطي كه آن نظر را فقط نظر خودش جلوه دهد ، درمانگر نبايد بگويد «تو اشتباه مي كني» بايد بگويد : «من نظرت را قبول ندارم ، به نظر من پليس قصد دستگير كردن تو را ندارد .» اين پاسخ به طور تلويحي ديدگاه مراجع را محترم مي شمارد و آن را درك مي كند .

 

2ـ همدلي : همدلي يعني ديدن اشياء از زاويه ديد فردي ديگر يا ديدن جهان از چشم ديگران يا به قول سرخپوستان آمريكا «با كفش ديگران راه رفتن» .

به تعبير راجرز (1980) همدلي يعني درك احساسات ديگران آن چنان كه گويي احساسات خود ماست ، با تأكيد در معناي واژه «گويي» .

همدلي با همدردي تفاوت دارد . همدردي به معناي «احساس براي كسي» و همدلي به معناي «احساس با كسي» است . بالتون (1979) در توضيح خود ، همدلي را به عنوان داشتن درك دقيق احساسات و افكار شخصي ديگر ضمن حفظ جدايي از او ذكر كرده است . او همدلي را مهمترين ويژگي در غني سازي ارتباط ميان فردي و افزايش رشد شخصي مي داند .

 

3ـ انعكاس احساس : فني است كه در دهه 1950 براي نشان دادن درك همدلانه درمانگر ابداع شد . انعكاس ها معمولاً اينگونه مي شوند «بنظر مي رسد ، احساس مي كنيد ، يا مي خواهيد بگوييد . . .»

همدلي و انعكاس احساس به دلايل زير درمانبخش هستند : 1- همدلي توأم با گرمي ، اعتماد ساز است . 2- معمولاً احساس درك شدن به خودي خود درمانبخش است . 3- همدلي و انعكاس ، باعث متمركز شدن حواس مراجعان بر تجارب دروني شان مي شود .

بطور كلي شرايط لازم براي روان درماني  مراجع – محوري عبارتند از :

 

4- درك توأم با همفهمي : درمانگر بايد گفتار و احساسات مراجع را بدان گونه كه مطرح مي گردد دريابد و بتواند خود را در جهان پديداري مراجع قرار دهد و موقعيت او را احساس كند . درمانگر بايد جهان درون مراجع را از دريچه چشم مراجع نظاره كند . درك توأم با همفهمي ، زماني به وجود مي آيد كه اولاً درمانگر به مراجع فعالانه گوش فرا دهد و موقعيتي فراهم آورد كه مراجع احساسات و افكارش را به راحتي در جلسه روان درماني مطرح سازد . ثانياً درمانگر مراجع را به عنوان موجودي منحصر به فرد كه احساسات و افكار و خصوصيات ويژه و جهاني متفاوت با ديگران دارد ، بپذيرد . ثالثاً درمانگر رابطه اي عميق و دوستانه و عاري از تهديد با مراجع برقرار سازد .

 

5- توجه مثبت بي قيد و شرط : احترام بدون قيد و شرط به مراجع و توجه به افكار و احساسات او ، موجب مشاركت فعال مراجع و طرح مشكل در جلسه روان درماني مي گردد . در عين حال كه درمانگر ، مراجع را به عنوان يك انسان و با ارزش هاي يك انسان مي پذيرد ، اما در رفتارها و افكار احتمالي نامطلوب وي جاي بحث مي گذارد و در خلال روان درماني در موقعيت هاي مناسب ، مراجع را به تغيير افكار و رفتارهاي نامطلوب خود تشويق مي كند .

 

6- خلوص : خلوص عبارت است از خود بودن درمانگر در ارتباط با مراجع . بدين معني كه درمانگر در جريان روان درماني ، بدان گونه كه خود هست عمل مي كند ، در گفتار و رفتارش ثبات وجود دارد ، نقش شخص ديگري را ايفا نمي كند و در موارد ضروري تجربيات خود را آگاهانه و صادقانه با مراجع مطرح مي سازد . براي انجام اين كار ، درمانگر بايد بياموزد چگونه مي تواند به ديگران احترام گذارد ، به چه طريقي ديگران را به سخن گويي بيشتر تشويق كند ، به چه شيوه اي به جريان درون ديگران وارد شود ، به چه نحوي ترس ديگران را بكاهد و چگونه از قضاوت درباره ديگران بپرهيزد .

 

 

 

منابع

1- اسكات ، تي . مي ير : اركان اساسي مشاوره . ترجمه يوسفعلي عطاري . 1376 . انتشارات انديش ورزان

2- تادجوديت : اصول روان شناسي باليني و مشاوره . ترجمه مهرداد فيروز بخت . 1379 . انتشارات رسا

3- راجرز ، كارل : مشاوره و روان درماني مراجع محوري . ترجمه سيد عبدالله احمدي قلعه .1382 . انتشارات فراروان

4- راجرز ، كارل : هنر انسان شدن . ترجمه مهين ميلاني . 1376. انتشارات فاخته

5- ساعتچي ، محمود : مشاوره و روان درماني . مؤسسه نشر ويرايش

6- شارف ، ر
برچسب: ،
ادامه مطلب

امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۴۴:۵۸ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

«تحقيق كلاسي درس نظريه هاي مشاوره با عنوان: درمان چند وجهي لازاروس»

«تحقيق كلاسي درس نظريه هاي مشاوره با عنوان: درمان چند وجهي لازاروس»

استاد: دكتر سليمي

محقق: محمد چراغيان

آرنولد لازاروس در 27 ژانويه 1932 در ژوهانسبورگ بعد از چهار فرزند ديگر چشم به جهان گشود. او چهارمين و آخرين فرزند خانواده بود و هر چند عضو جوان خانواده به شمار مي رفت ولي اغلب به نظراتش  بهايي نمي دادند و ناديده گرفته مي شد. به اين دليل و به دليل اينكه كوچك اندام و لاغر بود، به فرزندي خجالتي، حساس و با عزت نفس پايين مبدل شده بود. او علاقه خاصي به نوشتن داشت و در سنين جواني مقاله اي در زمينه سلامتي در روزنامه ها منتشر كرد و در پي اين علاقه همكار مدير يك مجله بدنسازي در افريقاي جنوبي شد و در سال 1955 در يك دانشگاه آفريقايي مشغول به كار شد. وي به كار و فعاليت ذهن انسان علاقه داشت. لازاروس در سال 1963 از طرف آلبرت بندورا به دانشگاه استنفورد در آمريكا دعوت شد و يكسال آنجا ماند.( پروچاسكا، ترجمه يحيي سيد محمدي، 1381).

لازاروس براي انسان بودن ارزش قائل است و براي زيستن كار مي كند. او در سال 1956 ازدواج كرد و در سال 1959 دخترش ليندا و سپس پسرش گيلفورد بدنيا آمد( نلسون، 2001).

لازاروس مي گويد گر چه بسياري از افراد چون احساس ناخوشي مي كنند در صدد درمان بر مي آيند، ديدگاه چند وجهي معتقد است كه دقيق ترين روش براي كاستن از اضطراب تسكين دادن افسردگي و برطرف كردن احساس گناه اين است كه الگوهاي كژكاري به هم پيوسته، در ساير وجوه از بين برود( پروچاسكا، ترجمه يحيي سيد محمدي، 1381).

مفاهيم اساسي

درمان چند وجهي براي كساني كه علاقمند به پيشرفت در سطوح بالايي هستند مناسب است. درمان چند وجهي يك سيستم نيست بلكه رويكردي است جامع كه كل شخصيت فرد را در نظر گرفته، ارزيابي كرده و درمان مي كند.

در اين رويكرد طرح basic-id روند كار را تسريع مي كند. اين رويكرد شخصي و فردي است. درمانگران چند وجهي ويژگيهاي فردي را به وسيله هفت پارامتر شخصيتي در نظر مي گيرند. آنها مداخلات مناسب را براي هر فردي جستجو مي كند. بهترين توصيف براي درمان چند وجهي « گلچين منظم» است. درمانگري كه مي خواهد در ارتباط با تعداد زيادي از مشكلات و شخصيتهاي مختلف موثر باشد مجبور است كه انعطاف پذير باشد، داراي ذوق و استعداد و از نظر تكنيكي انتخاب كننده( گلچين كننده) باشد. انتخاب گره ههاي تكنيكي سعي مي كنند به اين سوال پاسخ دهند كه چه در كارهايي براي چه كساني و تحت كدام شرايط خاص انجام شود؟

روش تكامل روش چند وجهي:

بسيار معمول است كه يك فروشنده راههايي را بررسي كند كه در نتيجه آن بتواند كالاهاي خود را سريعتر بفروشد، يك درمانگر هم خدمات خود را بررسي مي كند، روش او براي چه كساني مفيد است؟ و براي چه كساني مضر است؟ چه روش بهتري را برگزينند كه ميزان خطا به حداقل برسد؟

-        هدف درمان چند وجهي كاهش رنج روانشناختي و پيشرفت رشد شخصي به طور سريع است. ما از برچسبهاي روان پزشكي اجتناب مي كنيم و بر نياز به درمان چند گانه تاكيد مي كنيم. درمان چند وجهي شخصيت بشر را در وجه هاي جدا اما متعادل تجزيه مي كند. با ارزيابي هر فرد در هر كدام از اين وجه هاي خاص و ارتباط بين آنها مي توانيم درك كامل و جامعي از اين شخص و محيط اجتماعي اش بدست آوريم.

هفت وجهي ها:

اساساٌ موجوداتي بيوشيميايي( نوروفيزيولوژي) هستيم. شناخت  ما نتيجه رفتارهاي مداوم فرايندهاي عاطفي، حواس، تصورات، شناختها، روابط بين شخصي و كنشهاي بيولوژيكي است. كلمات اول هر كدام از اين وجه ها در واژه basic-id را شكل مي دهد. اگر وجه بيولوژيكي را عوض كنيم و به جاي آن دارو بگذاريم. فرض اصلي اين است كه basic-id شامل دامنه كلي شخصيت بشر است. مشكلي وجود ندارد كه شامل حيطه basic-id نشود. درمان چند وجهي به مشكلات خاص يا وجهي كه از انجا مشكل شروع شده توجه دارد و سپس تعامل اين وجه را با شش وجه ديگر بررسي مي كنيم. مثلا فرض مي گيريم كه شخصي راجع به يك ارزيابي شناختي عكس العمل هاي عاطفي شديدي در او برانگيخته شده، نتيجه اش اين مي شود كه رفتار، احساس، تصور، روابط بين فردي، و بيولوژي او هم درگير مي شود. يعني درگيري يك وجه روي وجه هاي ديگر هم اثر مي گذارد. درمان چند وجهي نه تنها هر مشكلي را توضيح مي دهد كه چه كسي و چه چيزي مشكلات را تداوم مي بخشد بلكه ما را قادر مي سازد كه رويكردهاي درماني منطقي را مشخص سازيم حتي وقتي كه مثلا عكس العمل هاي عاطفي فقط مربوط به اختلال بيولوژيكي باشد باز هم كل BASIC-ID درگير است.

مفاهيم اساسي براي تمرين درمان چند وجهي

ديدگاه درمانگر از سبب شناسي بيماريها در انتخاب تكنيكهاي درماني تاثير زيادي دارد. كساني كه معتقدند تعارضات ناهشيار علت مشكلات رفتاري است به پاسخهاي آشكار توجه نمي كنند. اين ديدگاه كه اختلالات هيجاني از شرطي شدن ناسازگارانه نشات مي گيرند تكنيكهاي شرطي زدايي را مي طلبد. اين اعتقاد كه تفكر غلط پايه اختلالات روان شناختي است، روش شناخت درماني را پيشنهاد مي كند.

درمانگر چند وجهي ترجيح مي دهد با مراجع و شكايتهايش شروع كند و سپس تعيين كند آيا مراجع فردي است كه نياز به درمان دارد، آيا ناله ها و شكوه هايش واقعي هستند و ... .

فرض اصلي اين است كه BASIC-ID شامل دامنه كلي شخصيت بشر است. مشكلي وجود ندارد كه شامل BASIC-ID نشود.

التقاط فني: مشاوره التقاطي عبارت است از فرايند انتخاب مفاهيم و روشها از نظامهاي گوناگون يعني تركيبي خلاق از بخشهاي منحصر به فرد جهت گيريهاي گوناگون، تلفيق پوياي مفاهيم و فنوني كه با شخصيت و سبك منحصر بفرد درمانگر متناسب است. ( كوري، ترجمه اعتمادي، 1385).

-        آستانه هاي حسي: لازاروس از اين عبارت براي توضيح اختلالات ظرفيت افراد براي تحمل محرك هايي مثل درد، نااميدي، استرس، سرما، گرما، صدا و آلودگي استفاده كرده است. يعني الگوهاي شخصيتي افراد به سيستم عصبي آنها بستگي دارد( پالمر، 1997).

-        هفت بعد اصلي  BASIC – ID  : رويكرد چند وجهي تاكيد مي كند كه ما ارگانيزم هايي بيولوژيكي هستيم كه رفتار مي كنيم، احساس مي كنيم، تصور مي كنيم، فكر       مي كنيم و با يكديگر تعامل داريم. اين هفت بعد تحت عنوان رفتار، اثر، احساس، تصور، شناخت، روابط بين فردي و داروها/ بيولوژيكي سرواژه « BASIC – ID»  ظاهر مي شود. بسياري از راهكارهاي روان درماني سه بعدي هستند و به اثر، رفتار و شناخت مي پردازند. اما اين رويكردي جامع براي متخصصان به شمار مي رود( لازاروس، 1997).

-        ابعاد هفت گانه شخصيت كه گسسته اما متعامل هستند: 1) رفتار  :BEHAVIOR يعني رفتارهاي آشكار شامل: اعمال، عادتها، حركات و واكنش هاي حركتي كه قابل و اندازه گيري هستند.

2-   عواطف  AFFECT: به هيجانها، خلق ها، احساسات اشاره دارد مانند: اضطراب پشيماني، ياس، نوميدي، خشم و احساس گناه.

3-   دريافت حسي SENSATION: اين جنبه به پنج حس اساسي يعني لامسه، چشايي، بويايي، بينايي و شنوايي اشاره كرد.

4-   تجسم يا تصوير پردازي ذهني IMAGERY: اين وجه به شيوه هايي كه خودمان را تصور و تجسم مي كنيم مي پردازد كه شامل: روياها، خيال پردازي ها و خاطرات روش است.

5-   شناخت هاCOGNITION: بينش ها، فلسفه ها، ايده ها و افكار و قضاوتها كه ارزشهاي بنيادي شخصي، نظرات، ديدگاه ها و عقايد انسان را تشكيل مي دهند.

6-    روابط بين فرد INTERPERSONAL RELATIONSHIP: اين واژه اشاره به تعامل و واكنش هاي متقابل با افراد ديگر دارد مانند: خويشاوندان، عشاق، دوستان و همكاران.

7-   دارو زيست شناختي  DRUG- BIOLOGY: اين بعد شامل همه جنبه هاي فيزيكي است كه سلامت ما را تضمين مي كند. از جمله رژيم غذايي، ورزش، خواب، تناسب اندام، داروهاي مصرفي و جزو آن.

اهداف كلي درمان:

لازاروس اهداف كلي روش درمانگري چند بعدي را كاهش مشكلات روان شناختي و بهبود پيشرفت رشد شخصي مي داند. مشكلاتي كه در هر بعد برجسته مي گردد مي تواند بعنوان هدف درمانگري مطرح گردد و بايد در هر بعد بين درمانگر و مراجع توافق وجود داشته باشد. درمانگر با مراجع شخصي مي كنند كدام بعد برجسته تر است. درمانگران چند وجهي به لحاظ فني بهترين گزينه را انتخاب مي كنند اما از نظر تئوري محكم و ثابت قدم هستند. لازاروس معتقد است هفت سازه كليدي وجود دارد كه شخصيت انسان را تشكيل مي دهند و آن را حفظ مي كنند:1) وابستگي و ارتباط بين وقايع2) مدل سازي و تقليد3) فرايندهاي ناآگاهانه4) واكنش هاي دفاعي5) وقايع شخصي6) فوق ارتباطي، تعاملي7) آستانه هاي حسي( نلسون، 2001).

1-   يعني اينكه وقايع در توالي نزديك در همه فرايند هاي يادگيري مهم است مثلا شخص افسرده اي كه با زنداني كردن خود افسردگي را افزايش افزايش مي دهد.

2-   يعني فرايندهاي جانشيني در يادگيري و مشاهده و تقليد و درك پيامدهاي مثبت و منفي كارهاي ديگران و يادگيري آنها.

3-   يعني يادگيري غير عمدي، يعني عوامل ناشناس و نيمه آگاه افكار و احساسات را تحت تاثير قرار مي دهند.

4-   اين واكنش ها پاسخ هاي اجتنابي اند كه درد، افسردگي، نگراني و احساس گناه را كاهش مي دهند.

5-   يعني عكس العمل به محيطي كه خود افراد درك كرده اند نه محيط واقعي و اينكه چه محركي در نظر بوده است.

6-    يعني گفتگو در مورد گفتگوهايشان يعني برگشتن به عقب و گنجايش و رابطه و الگوهايشان را در گفتگو موردبررسي قرار دهند.

7-   براي توضيح اختلالات ظرفيت افراد براي تحمل محركهاي منفي مثل درد، نااميدي، استرس، سرما، صدا و آلودگي.

-        چرا مشكل دوام مي يابد: زير بناي اين بعد زيست شناختي بر مي گردد اما همه درگير هستند.

از جمله اين عوامل عبارتند از: 1) اطلاعات غلط2) فقدان يا از دست دادن اطلاعات 3) عادتهاي مضر.

-        مراحل درمان چند وجهي:1) توجه خاص و كامل به ابعاد هفت گانه 2) استفاده از دستور دوم ارزيابي ابعاد 3) استفاده از نيمرخ ابعادي 4) استفاده از نيمرخ ساختاري 5) پيگيري ترتيب ابعاد 6) روش هاي عمدي پيوند يا ايجاد پل بين ابعاد مختلف براي پيشبرد درمان.

-        ارزيابي ابعاد در مرحله دوم يعني مرور جزيي تري از رفتارها، پاسخ هاي موثر، واكنش ها، تصورات و ادراكات.

-        استفاده از نيمرخ ابعادي يعني استفاده از مصاحبه هاي مقدماتي و پرسشنامه، تاريخچه زندگي و ... .

-        استفاده از نيمرخ ساختاري يعني برخي افراد در يك يا چند بعد برجستگي دارند، برخي در اجتماعي، اهل تفكر و ... هستند.

-        پيگيري ترتيب ابعاد يعني تعامل بين ابعاد و هر نوع پيامد ترتيب كه مراجع در موقعيت مشكل خاصي تجربه مي كنند.

-        مرحله ي ششم يعني اتصال يا ايجاد پل انعطاف پذيري درمان چند وجهي را نشان مي دهد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

-        منابع:

-        نظريه هاي مشاوره و روان درماني ( كري، ترجمه يحيي سيد محمدي).

-        مريم، حسيني( پايان نامه كارشناسي ارشد، دانشكده روان شناسي و علوم تربيتي دانشگاه علامه طباطبايي، 1385، با عنوان تاثير آموزش خود آگاهي هيجاني بر افزايش هوش هيجاني و بررسي تداوم اثر آن در آينده).

-        اثر بخشي درمان چند وجهي لازاروس( رساله دكتري، 1380، بيابانگرد).

-        دادستان( پايان نامه، 1380).

-        ايوب كدايي( پايان نامه كارشناسي ارشد، 1384).

-        نظريه هاي روان درماني( پروچاسكا،  ترجمه يحيي سيد محمدي، 1381).

-        كداييدر يافته هايش تاثير درمان چند وجهي بر كاهش اضطراب امتحان را به اثبات رسانده است( 1384).

-        دادستان و دباغي در يافته هايشان نشان دادند كه روش درمان چند وجهي در كاهش عوامل زير بنايي و عميق اضطراب مانند صفت اضطرابي پنهان و مولفه هاي اضطرابي مانند گرايش به گناهكاري موثرند( 1380).

-        بيابانگرددر يافته هايش نشان داد كه درمان چند وجهي لازاروس در درمان اضطراب امتحان موثر است( 1380).

-        



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۴۴:۵۶ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

نظريه وجودي رولومي

مقدمه

تجربه هاي فراوان ثابت كرده كه اساسي ترين مشكل مردم در حال حاضر،تهي بودن آنان است.تعمق در شكايت هاي مردم نشان مي دهد كه مشكل اصلي و زير بنائي آنان نداشتن يك ميل يا يك نياز مشخص و معين است.

احساس تهي بودن معمولا ناشي از آن است كه فرد خود را در تاثيرگذاري بر زندگي خود و دنيايي كه در آن به سر مي برد، ناتوان احساس مي كند. ويژگي ديگر انسان امروزي، احساس تنهايي است كه افراد معمولي آن را جدايي يا دور افتادگي و به قول بعضي ها «از خود بيگانگي» مي نامند. (مي ،ترجمه سيد مهدي ثريا،1387)

دليل جدي ترس از تنهايي اين است كه انسان در ارتباط با انسانهاي ديگر خود را مي شناسد و وقتي تنهاست و با ديگران در ارتباط نيست، از اينكه شناخت خودش را از دست بدهد و نداند چي است و چه كسي است وحشت مي كند. (مي ،ترجمه سيد مهدي ثريا،1387)

دليل ديگر؛ قابل قبول بودن در نظر ديگران، راهكار اصلي ما براي اجتناب از دلهره و اضطراب است. از اين روست كه هميشه سعي مي كنيم به خودمان ثابت كنيم كه در زندگي اجتماعي موفق هستيم.اما عامل مهمتر در دلهره مردم از گذشت زمان، وحشتي است كه از تهي بودن و زندگي در خلا روحي و رواني دارند. در زندگي روزانه بي حوصلگي و حوصله سررفتگي نماد اين دلهره و اضطراب است. (مي،ترجمه سيد مهدي ثريا،1387)

رواندرماني وجودگرا به عنوان رويكردي فلسفي به مردم و مشكلات انسانيت و وجود، عمدتا به درون مايه هاي زندگي سروكار دارد تا به فنون. اين درون مايه ها عبارتند از:

 مرگ و زندگي، آزادي، مسئوليت پذيري در قبال خود و ديگران، يافتن معناي زندگي وكنار آمدن با احساس پوچي، آگاه شدن از خود و نگريستن به فراسوي مشكلات موجود و وقايع روزمره و همچنين برقراري روابط صادقانه و صميمي با ديگران.

اگر چه در اين درمان از برخي فنون هم استفاده مي شود ولي بيشتر بر معضلات و درون مايه ها تاكيد مي شود تا بر روشها. روان درماني وجودي عمدتا نوعي نگرش نسبت به برخي مضامين محسوب مي شود تا يك رشته فنون وروشها. رواندرماني وجودي محصول كارهاي فلاسفه اروپايي است.( شارف،ترجمه فيروزبخت،1390)

بستر شكل گيري فلسفه وجودي نسل بعد از جنون جنگ جهاني اول و جستجو براي معني بعد از ويراني جنگ جهاني دوم بود.گونه انسان قادر بود تا دست به خشونت و بيرحمي استثنايي بزند. برآورد شده كه 61 ميليون نفر در جنگ جهاني دوم از بين رفتند.افراد به طرز قابل دركي هر روز دلمشغولي مرگ،وحشت،و نااميدي بودند.چشم انداز مرگ و نيستي براي ميليونها نفر قريب الوقوع بود. (پروچاسكا،ترجمه سيد محمدي،1390)

 اين رويكرد در دهه 1950 – 1940 پديدار شد.از افراد تاثير گذار در اين نظريه مي توان از افراد زير نام برد:

سورن كي ير كگارد (1855 – 1813) ، فردريش نيچه ( 1900 – 1844) ، مارتين هايدگر (1976 – 1889) ، ژان پل سارتر (1980 – 1905) ، مارتين باربر (1965- 1878) ، لودويك بنيز وانگر(1966-1881)

مشهورترين نويسنده معاصر رواندرماني وجودي رولومي است كه تحت تاثير عقايد بينسوانگر و باس بود.رويكرد مي به رواندرماني تلفيقي از مفاهيم روانكاوانه و مضامين وجودي است.

زندگينامه رولومي:

رولومي (1994-1909) ابتدا در اوهايوزندگي مي كرد و بعد به همراه 5 برادر و يك خواهرش به ميشيگان نقل مكان نمود. زندگي خانوادگي اش ناخشنود بود، وضعيتي كه در علاقه او به روانشناسي و مشاوره دخالت داشت. مي در زندگي شخصي خود با نگراني هاي وجودي و ناكامي در دو ازدواج، دست به گريبان بود. مي در ماه هاي تابستان در يونان، به وين سفر مي كرد تا تحت نظر آدلر مطالعه كند. وي به اين نتيجه رسيده بود كه بهترين راه براي كمك كردن به مردم از طريق روانشناسي است نه الهيات.

در حالي كه مي برنامه دكتراي خود را دنبال مي كرد،به سل مبتلا شد كه به دو سال اقامت در آسايشگاه مسلولين انجاميد.در طول مدت بهبودي،بيشتر وقت خود را صرف يادگيري در مورد ماهيت اضطراب كرد.آثار سورن كي ير كگارد نيروي محركي براي پي بردن به ابعاد وجودي اضطراب بود.پل تيليش(نويسنده كتاب جرأت بودن) حكيم الهي وجودي،كه مرشد و دوست رولومي، مي شد بيشترين تاثير را بر وي داشت.

اغلب نوشته هاي مي به ماهيت تجربه انسان،مانند تاييد كردن قدرت و پرداختن به آن،پذيرفتن آزادي و مسئوليت و پي بردن به هويت خويش مربوط مي شوند.وي از دانش غني خود بر اساس ادبيات كلاسيك و ديدگاه وجودي خويش كمك گرفت. رولومي يكي از طرفداران اصلي رويكردهاي انسان گرا به رواندرماني و سخنگوي آمريكايي تفكر وجودي به گونه اي كه در رواندرماني به كار مي رود بود. او باور داشت كه رواندرماني بايد به افراد كمك كند تا به معني زندگي خود پي ببرند و بايد به جاي حل مسئله به مسائل وجود بپردازد.مسايل وجود،يادگيري رسيدگي كردن به موضوعاتي چون ميل جنسي و صميميت،پيرشدن،روبه روشدن با مرگ،و اقدام كردن در زندگي را شامل مي شود.

به عقيده مي،چالش واقعي براي افراد اين است كه بتوانند در دنيايي كه تنها هستند و سرانجام مجبورند با مرگ رو به رو شوند،زندگي كنند.او باور داشت كه فردگرايي بايد با آنچه آدلر علاقه اجتماعي ناميد متعادل شود.درمانگران وظيفه دارند به افراد كمك كنند تا راه هايي را براي بهبود جامعه اي كه در آن زندگي مي كنند،پيدا كنند. (كوري،ترجمه سيدمحمدي،1389)

  برداشت از ماهيت انسان

جنبش وجودي از احترام به انسان؛از كاوش كردن ويژگي هاي جديد رفتار انسان,و روش هاي گوناگون براي شناختن افراد حمايت مي كند.

تمركز فعلي رويكرد وجودي بر درمانجوياني است كه در اين دنيا احساس تنهايي مي كنند و با اضطراب اين انزوا رو به رو هستند.در درمان هاي وجودي انسانها دائما در حالت تحول،شكل گرفتن،تكامل يافتن و شدن هستند.انسان بودن اشاره دارد به اينكه ما به وجودمان پي مي بريم و به آن معني مي دهيم.ما همان سوالهايي را مطرح مي كنيم كه فيلسوفان در طول تاريخ غرب مطرح كرده اند:من كيستم؟ چه چيزي را مي توانم بدانم؟ چه كاري بايد انجام دهم؟ چه اميدي مي توانم داشته باشم؟ به كجا مي روم؟ (شارف،ترجمه فيروزبخت،1390)

طبق رويكرد وجودي جنبه هاي اساسي شرايط انسان عبارتند از:

توانايي براي خودآگاهي: وقتي كه آگاهي خود را از انتخاب هاي موجود بالا مي بريم احساس مسئوليت خويش را درقبال پيامد اين انتخاب ها نيز افزايش مي دهيم. و خود آگاهي منشأ اغلب توانايي هاي ديگر انسان است.در سايه اين توانايي طليعه هاي زير توسط درمانجو تجربه مي شود.

-  آنها آگاه مي شوند از خيلي جهات خود را در تصميمات گذشته خويش محبوس نگه داشته اند و متوجه مي شوند كه مي توانند تصميمات تازه بگيرند.

-  آنها ياد مي گيرند كه محكوم به آينده اي مشابه گذشته نيستند،زيرا مي توانند از گذشته درس بگيرند و از اين رو آينده خود را از نو شكل دهند.

-  آنها به اين آگاهي مي رسند كه به خاطر دل مشغولي به گذشته و برنامه ريزي براي آينده،زمان حال را از دست داده اند.

آزادي و مسئوليت: با اينكه درباره افكنده شدن به اين دنيا حق انتخابي نداشتيم،اما نحوه اي كه زندگي مي كنيم و انساني كه قرار است بشويم،حاصل انتخاب هاي ماست.سارتر مي گويد همواره با اين انتخاب مواجه هستيم كه چه آدمي قرار است بشويم و با اين نوع انتخاب كردن،وجود داشتن هرگز به پايان نمي رسد.او احساس تعهد نسبت به انتخاب كردن براي خودمان را ضروري مي داند.گناه وجودي گريختن از قبول تعهد يا تصميم گرفتن براي انتخاب نكردن است.پذيرفتن مسئوليت شرط اصلي تغيير است.

تلاش براي هويت و رابطه با ديگران: مشكل خيلي از ما اين است كه از افراد مهم زندگي خود رهنمودها و عقايدي را درخواست كرده ايم،به جاي اينكه به جستجوي درون خود اعتماد كنيم و پاسخهايي را به تعارض هاي زندگي خويش پيدا كنيم.

جرأت بودن: پي بردن به دليل واقعي وجودمان و استفاده از آن براي فراتر رفتن از آن جنب هاي نيستي كه ما را نابود مي كنند جرأت مي خواهد. يكي از عميق ترين ترس هاي درمانجويان اين است كه درمي يابند هيچ جوهري، هيچ خودي،هيچ محتوايي وجود ندارد و آنها صرفا انعكاسي از توقعات ديگران از ايشان هستند.

تجربه تنهايي: اينجا فرض بر اين است كه بخشي از وضعيت انسان تجربه تنهايي است.احساس انزوا زماني ايجاد مي شود كه تشخيص دهيم نمي توانيم براي تاييد شدن خودمان به ديگران وابسته باشيم.ما براي گوش كردن به خود به چالش طلبيده شده ايم.قبل از اينكه بتوانيم واقعا كنار ديگري بايستيم،بايد قادر باشيم تنها بايستيم.

جستجوي معني: جستجو براي معني،شالوده سلامت رواني و پادزهر خودكشي است. درمانجويان به وسيله مواجه شدن با هر شكلي از نيستي مي توانند از معني زندگي آگاه شوند.معني زندگي امري انتزاعي نيست.افرادي كه مدام از خود مي پرسند « زندگي چه معنايي  دارد؟ » بايد متوجه باشند كه اين،زندگي است كه از ما مي پرسد، چه معنايي به هستي خود مي دهيم.

كنار گذاشتن ارزشهاي كهنه: يكي از مشكلات درمان اين است كه امكان دارد درمانجويان ارزشهاي كهنه را كنار بگذارند، بدون اينكه ارزشهاي مناسب ديگري را جايگزين آن پيدا كند. وظيفه درمانگر اين است كه به توانايي درمانجودركنارگذاشتن نظام ارزشي كه به زندگي آنها معني مي دهد و آن را از درون خويش بدست آورده اند اعتماد كنند.

بي معنايي: مفهوم مرتبط با بي معنايي چيزي است كه درمانجويان آن را گناه وجودي مي نامند. اين وضعيتي است كه از احساس ناقص بودن يا پي بردن به اينكه آن چيزي نيستيم كه بايد مي شديم،ناشي ميشود.

اضطراب به عنوان شرايط زيستن: اضطراب از تلاش هاي فرد براي زنده ماندن و حفظ كردن و دفاع كردن از وجود خويش ناشي مي شود. احساس هايي كه اضطراب به وجود مي آورد،جنبه اجتناب ناپذير شرايط انسان است.

رويكرد وجودي، ساختار پويشي اساسي فرويد را حفظ مي كند، اما محتواي كاملا متفاوتي دارد.در درمان وجودي اين اعتقاد كه «آگاهي از نگراني هاي اساسي،اضطرابي را توليد مي كند كه حاصل آن،مكانيزمهاي دفاعي است» جايگزين فرمول قديمي فرويدي شده است كه مي گويد «سايق غريزي اضطرابي را توليد مي كند كه حاصل آن مكانيزم هاي دفاعي است»

وجود نگرها به جاي اينكه در طي درمان به تدريج با اضطراب برخورد كنند، معمولا با آن روبه رو مي شوند. چون اضطراب وجودي پيامد هشياري است، پس تنها دفاع عليه آن، دروغگويي هشيار است. اولين منبع اضطراب از آگاهي زياد ما نسبت به اينكه در يك زمان نامعلومي بايد بميريم ناشي مي شود.

 تهديد بي معنايي پيشامد ديگر وجود انسان است كه اضطراب ايجاد مي كند. ما در جريان زندگي مي خواهيم بدانيم چه كار با معنايي انجام مي دهيم. بخشي از اضطراب ما ناشي از اين آگاهي است كه ما همان كساني هستيم كه براي زندگي خود معني آفريديم، و همان كساني هستيم كه اجازه مي دهيم اين معني نابود شود. (پروچاسكا،ترجمه سيد محمدي،1390) 

آگاهي از مرگ و نيستي: به نظر فرانكل مرگ را نبايد تهديد دانست،بلكه مرگ ما را با انگيزه مي كند تا به صورت كامل زندگي كرده و از هر فرصتي براي انجام دادن كاري معني دار استفاده كنيم.اگر تشخيص دهيم كه فاني هستيم مي دانيم كه براي كامل كردن طرحهاي زندگي خود زندگي ابدي نداريم و هر لحظه موجود؛حياتي است. (كوري،ترجمه سيدمحمدي،1389)

نظريه شخصيتي وجودي:

روانشناسي وجودي با انتقال هاي پويا يا دايم التغييري سر و كار دارد كه در حين تغيير و تحول و شدن در انسان ها روي مي دهند. وجودگرايي،ارتباط افراد را با دنياي عيني،ديگران و خودشان بررسي مي كند. اضطراب محصول اجباري بودن انتخاب در دنياي سرشار از خصومت يا بي ملاحظگي است.(شارف،ترجمه فيروزبخت،1390)

شخصيت در اين رويكرد،يك فرآيند پديداري،شدن و هستي است كه ثابت نيست،يا با صفت هاي خاص توصيف نمي شود. هستي نوعي فعل است،نوعي صفت فعلي كه به فرآيندي فعال و پويا اشاره دارد.هستي يا وجود در درون شخص روي نمي دهد، بلكه بين افراد و دنياي آنها هم واقع مي شود. وجود به بهترين وجه، به صورت «بودن در دنيا» درك مي شود.

وجود نگرها با دو گانه نگري دكارتي كه فرض مي كند ذهن و بدن، تجربه و محيط،از هم جدا هستند مخالفند. هستي و دنيا جدانشدني هستند،زيرا هر دوي آنها توسط فرد آفريده شده اند.از نظر پديداري دنيايي كه با آن ارتباط داريم،برداشت خودمان است و بسته به اينكه تا چه اندازه اي سنتي باشيم،كم و بيش برداشت ما از ديگران را منعكس مي كند. (پروچاسكا،ترجمه سيد محمدي،1390)

بودن در اين دنيا:

فرق انسان ها با ديگر گونه هاي جانوري اين است كه مي توانند بر خودشان و ديگران آگاه باشند..باس و بينسوانگر از اصطلاح دازاين يا بودن در اين دنيا استفاده كرده اند. كه عبارت است از انديشيدن در مورد رويدادها و معنا بخشيدن به آنها.برخي اين مفهوم را بودن براي بودن نيز مطرح كرده اند.منظور آنها اين است كه انسانها مي توانند در مورد بسياري از امور تصميم بگيرند و بسياري از امور را انتخاب كنند.آنها از عبارت دازاين گزيني استفاده مي كنند، معنايش هم اين است كه شخص مسئول وجود خويش است.

مي براي توصيف معناي كامل انسانيت از عبارت « من هستم » استفاده مي كند. به نظر مي اين تجربه شديد «من هستم» پيش شرط حل مشكلات بيماران است و اين يك تجربه شخصي است و به رابطه بيماران با درمانگر و جامعه ربطي ندارد.به نظر مي تجربه «من هستم» مثل ايگوي فاعل در يك رابطه فاعل و مفعولي نيست بلكه معنايش اين است كه «من موجودي هستم كه مي تواند خودش را فاعل وقايع بداند» پس تجربه «بودن» با رشد و تحول ايگو فرق دارد. اين يك تجربه هستي شناختي است كه به علم بودن يا وجود يعني هستي شناسي اشاره دارد. (شارف،ترجمه فيروزبخت،1390)

سه شيوه بودن:

وجود گرايان براي بودن در اين دنيا سه شيوه متصورند:

 Umwelt : همان دنياي زيست شناختي يا محيط است.به طور كلي همان دنياي اشياء ،محيط و موجودات زنده است.

Mitwelt : به معناي دنياي روابط است و حوزه روابط انساني را شامل مي شود.

Eignwelt : همان دنياي شخصي است و روابط افراد با خودشان را در برمي گيرد.

تمام حيوانات و انسانها Umwelt دارند كه سايق ها،غرايز،قوانين طبيعي و چرخه هايي چون خواب و بيداري و زندگي و مرگ را پوشش مي دهد. Mitwelt به روابط متقابلي اطلاق مي شود كه فقط انسانها دارند.روابط غريزي حيوانات به Umwelt تعلق دارد.

مي به آگاهي طرفين از يكديگر در مواجهات انساني اشاره مي كند.وقتي با شخصي همچون يك شي (مثلا يك شي قابل تمسخر يا جنسي) رفتار مي شود انسانيت وي گرفته و با او مثل يك ابزار (Umwelt) يعني وسيله اي براي ارضاي نيازهاي ديگران برخورد شده است.

Eignwelt يا دنياي شخصي چيزي بيش از يك تجربه دروني ذهني است.Eignwelt خودآگاهي خاصي است كه دنيا را بر مبناي آن مي بينيم. بينسوانگر و مي منتقد روانكاوي و شناخت درماني و رفتار درماني هستند چون به نظر آنها اين مكاتب اصولا با Umwelt سرو كار دارند نه با Eignwelt.

نكته شايان ذكر اينكه اين سه شيوه بودن هميشه با هم مرتبطند.انسانها به طور همزمان در محيط،روابط انساني و خودآگاهي بسر مي برند. مثلا كسي كه مشغول غذا خوردن است چون عمل فيزيكي خوردن را انجام مي دهد در دنياي زيست شناختي به سر مي برد و چون با ديگران يا به تنهايي غذا مي خورد در محدوده روابط انساني است. همچنين مي داند كه در حال غذا خوردن است. (شارف،ترجمه فيروزبخت،1390)

زمان و بودن: زمان مورد توجه اكثر وجودگرايان بوده است و بسياري از آنها زمان را محور معضلات وجودي مي دانند و مي گويند زمان از ديدگاه هاي متعددي قابل بررسي است. در Umwelt زمان همان چيزي است كه «ساعت» يا تقويم نشان مي دهد.در Mitwelt زمان كاركرد كمّي كمتري دارد. براي مثال نمي توانيم بر مبناي سالهاي آشنايي افراد با يكديگر بگوييم چقدر به يكديگر اهميت مي دهند. در Eignwelt زمان با زمان ساعت رابطه كمي دارد.

درمانگران وجودگرا در كارهاي خود روي آينده،گذشته وحال تمركز مي كنند. منظور آنها از آينده،آينده نزديك است و حربه اي براي گريختن از گذشته يا حال نيست.در مورد گذشته نيز فقط روي تاريخچه و رشد و تحول تمركز مي كنند كه در محدوده Umwelt مي باشد.

مي گذشته را اينگونه به آينده ربط مي دهد« به ياد آوردن وقايع مهم گذشته خواه ناخواه به تصميم بيمار در آينده بستگي دارد» .(شارف،ترجمه فيروزبخت،1390)

انزوا:

سه شكل دارد:

ميان فردي: نتيجه فقر مهارتهاي اجتماعي و محصول شكاف بين خود و ديگران است.

درون فردي: به معناي جدايي از بخش هايي از خويشتن است. مثل گسست هايي بين احساسات و افكار

وجودي: تابع بي همتا بودن فرد است.هيچ كس نمي تواند در هشياري ديگري كاملا سهيم باشد. (آستاد،ترجمه فيروزبخت،1390)

 

اضطراب:

براي مي و ديگر وجودگرايان،اضطراب مفهوم گسترده اي دارد.مي دو نوع اضطراب را مطرح مي كند:

اضطراب بهنجار و اضطراب روان رنجورانه

يكي از زير مجموعه هاي مهم اضطراب بهنجار كه بسيار مورد توجه رواندرمانگران وجودي است،اضطراب وجودي مي باشد. انسانها بايد با دنياي اطراف خويش مواجه شوند،نيروهاي پيش بيني نشده را تحمل كنند و به طور كلي جاي خود را در دنيا بيابند.

از نظر مي و يالوم اضطراب بهنجار سه ويژگي دارد كه آن را از اضطراب روان رنجورانه جدا مي كند:

1) با وضعيت شخص در زندگي تناسب دارد

2) معمولا واپس رانده نمي شود.مثلا بيماري شديد باعث مي شود به ياد مرگ بيفتيم.

3) فرصتي فراهم مي كند تا با دو راهي هاي وجودي مواجه شويم.مثلا با مردن،مسئوليت و انتخاب

ولي اضطراب روان رنجورانه يك واكنش نامتناسب و نابجاست. مثلا شخصي كه به دليل ترس از بيمار شدن، دستهايش را قبل و حين غذا چندين بار مي شويد.

ريشه اين اضطراب بيمار، ترس هايي است كه آنها را واپس رانده است.وي به جاي كنار آمدن با قطعيت زندگي دستانش را بصورت وسواسي مي شويد.درمانگران وجودي غالبا به بيماران كمك مي كنند معضلات وجودي نهفته در پس اضطراب روان رنجورانه را بشناسند. (شارف،ترجمه فيروزبخت،1390)

زندگي و مرگ:

يك قطعيت در زندگي وجود دارد و آن هم اين است كه زندگي پايان پذير مي باشد.اگر چه نمي دانيم چطور و چه موقع مي ميريم ولي مي دانيم حتما خواهيم مرد. وقوف بر مرگ با اين كه ترس آور است ولي مي تواند زمينه ساز يك زندگي خلاق شود. (شارف،ترجمه فيروزبخت،1390)

آزادي؛مسئوليت پذيري و انتخاب:

حق زندگي،مسئوليت پذيري را نيز به همراه دارد. شايد به نظر برسد كه اصطلاحات آزادي،مسئوليت پذيري و انتخاب ظاهرا ربطي به يكديگر ندارند ولي آنها ربط ذاتي دارند. چون ما آزاديم راه هايي را انتخاب مي كنيم كه مناسب مسئوليتي هستند كه در قبال زندگي خويش داريم و ارزشهايي را بر مي گزينيم كه براي ما اهميت دارند.

از نظر سارتر اين انتخابها هستند كه خود واقعي ما را مي سازند.رولومي در بحث آزادي از مفهوم اراده كردن استفاده مي كند يعني تبديل مسئوليت به عمل. اراده كردن دو جنبه دارد: خواستن و تصميم گرفتن

مي بيماري رواني را نخواستن مي داند كه به معني تو خالي بودن و نااميدي است. بخشي از وظيفه درمانگران وجودي اين است كه احساسات مراجعان را در جهت خواستن و به اجرا گذاشتن تصميم ها بسيج كنند.

هدف نهايي بسياري از روان درمانگرهاي وجودي خصوصا جورارد و بوگنتال رسيدن به اصالت است. اصالت يعني خالص بودن و آگاهي از بودن خويش و شامل رو به رو شدن با محدوديت هاي وجود مي شود. اصالت با انتخا بهاي اخلاقي،معناي زندگي و انسانيت رابطه دارد. چون وجود گرايان بيشتر به بودن انسان ها توجه كرده اند،در مورد اصالت و ارزشها چندان كار نكرده اند.

از نظر رولومي آگاهي وجودي چهار مرحله دارد:

1) معصوميت و آمادگي تجربه اندوزي در طفوليت

2) واكنش نشان دادن به ارزش هاي دنياي اطراف در 2 يا 3 سالگي.كودكان كنش هاي والدين خود را يا مي پذيرند يا تحمل مي كنند يا نمي پذيرند و يا آنها را به كار مي برند.

3) در اين مرحله انسانها متوجه مي شوند يك فردند.

4) در مرحله چهارم نيز از لاك خويش بيرون مي آيند و مي توانند دنيا و رابطه خودشان با آنرا در نظر بگيرند. (شارف،ترجمه فيروزبخت،1390)

 

فرآيند درمان:

از آنجا كه هدف رواندرماني وجودي اصالت است افزايش دادن هشياري يكي از فرايندهاي حياتي است.كه افراد از طريق آن به جنبه هايي از دنيا و خودشان كه با دروغگويي آن را پنهان  ساخته است،پي مي برند.پس درمان بايد شامل فرآيندهايي باشد كه فرد از طريق آنها بتواند خود را به صورت فاعل يا عاملي احساس كند كه قادر است از طريق بالا بردن حق انتخاب ها زندگي اش را هدايت كند.

در درمان وجودي تكنيك ها كم اهميت هستند. وجودنگرها معتقدند بايد درمانجويان را ترغيب كرد با درمانگر رابطه اي اصيل برقرار كنند و بدين ترتيب به طور فزاينده اي از خود به عنوان فاعل،آگاه شوند و احساس كنند با درمانگر فرقي ندارند؛ تا آنجا كه خودشان تصميم بگيرند چه موقعي درمان پايان يابد.

وظيفه درمانگر وجودگرا با درك دنياي پديداري بيمار آغاز مي شود. روش پديدارشناختي بر بي واسطه بودن تجربه، درك تجربه،معني آن تجربه و مشاهده با كمترين سوگيري تمركز دارد.سنگين ترين و مهم ترين وظيفه درمانجو در طول درمان اين است كه گزينه هاي خود را به درستي بازبيني كرده،گزينه هاي جديدي را شناسايي نمايد و بتواند خود را به صورت فاعلي تجربه كند كه قادر است اختيار زندگي خويش را در دست بگيرد.بعد از اينكه درمانجو از گزينه هاي جديد آگاه شد،اين اوست كه بايد تصميم بگيرد كدام گزينه را انتخاب كند و اضطراب ناشي از مسئوليت انتخاب خود را احساس كند و با آن به سر برد.پس مسئوليت سنگين انتخاب آشكارا بر دوش درمانجوست. (شارف،ترجمه فيروزبخت،1390)

 هدف هاي درمان:

هدف اصلي بسياري از سيستم هاي درماني قادر ساختن افراد به پذيرفتن آزادي و مسئوليت عمل كردن است.

هدف درمان وجودي اين است كه به درمانجويان كمك شود به سمت اصالت پيش بروند و تشخيص دهند چه موقعي خود را فريب مي دهند. مي معتقد است كه افراد با اين خطاي خودياري كه از درون گرفتار هستند براي درمان مراجعه مي كنند و انتظار دارند يك نفر (درمانگر) بتواند آنها را آزاد كند. بنابراين هدف رواندرماني مداوا كردن درمانجويان به مفهوم مرسوم آن نيست بلكه هدف اين است كه به آنها كمك شود از كاري كه انجام مي دهند آگاه شوند و از نقش قرباني رهايي يابند.درمان فرآيند شكوفا كردن شادابي در درمانجوست.

افزايش آگاهي هدف اصلي درمان وجودي است طوري كه به درمانجويان امكان مي دهد دريابند كه امكانات ديگري هم وجود دارند كه قبلا تشخيص داده نمي شدند. درمانجويان به اين نتيجه مي رسند كه قادرند تغييراتي را در نحوه بودن خويش در اين دنيا ايجاد كنند.(شارف،ترجمه فيروزبخت،1390)

بوگنتال سه وظيفه اصلي درمان را مشخص ميكند:

1) كمك كردن به درمانجويان در تشخيص دادن اين موضوع كه آنها در فرايند درمان به خودي خود كاملا حضور ندارند و بدانند كه اين حالت مي تواند آنها را خارج از درمان محدود كند.

2) حمايت از درمانجويان در رو به رو شدن با اضطراب هايي كه مدت طولاني از آنها اجتناب كرده اند.

3) كمك به درمانجويان در بازنگري خود و دنياي خويش به صورتي كه اصالت بيشتري را در ارتباط با زندگي پرورش دهند.

وظيفه و نقش درمانگر:

درمانگران وجودي عمدتا به شناختن دنياي ذهني درمانجويان اهميت مي دهند تا به آنها كمك كنند به آگاهي و گزينه هاي تازه اي برسند. تمركز روي شرايط فعلي درمانجويان است نه روي كمك كردن به آنها در بازيابي گذشته خويش. معمولا درمانگران وجودي در انتخاب روش درمان خود آزادي عمل زيادي دارند به طوري كه روش آنها نه تنها از درمانجويي به درمانجوي ديگر بلكه با يك درمانجو در مراحل مختلف فرآيند درمان تفاوت دارد.درمانگران وجودي به افراد در پي بردن به دليل « گير كردن » آنها كمك مي كنند. در طول فرآيند درمان،براي برقراري رابطه اي كه مشاور را قادر سازد درمانجو را بهتر درك كند و به چالش بطلبد فنون در درجه دوم اهميت قرار دارند. درمانگران وجودي براي اجتناب درمانجو از درمان اهميت خاصي قائلند.آنها از درمانجويان مي خواهند مسئوليت بپذيرند. مراجعان آنها معمولا افرادي است كه وجود محدودي دارند،اين درمانجويان آگاهي محدودي از خود دارند و اغلب از ماهيت مشكلات خود بي خبرند.آنها گزينه هاي معدودي را براي پرداختن به موقعيت هاي زندگي مي شناسند و احساس مي كنند گير افتاده يا درمانده هستند.(كوري،ترجمه سيدمحمدي،1389)

وظيفه اصلي درمانگراين است كه درمانجويان را با نحوه اي كه وجود محدودي را اداره مي كنند يا نحوه اي كه گير كرده اند مواجه ساخته و كمك به آنها تا از نقش خود در به وجود آوردن اين وضعيت آگاه شوند.وقتي كه درمانجويان از عواملي در گذشته يا شكل هاي طاقت فرساي وجود فعلي خود آگاه شوند،مي توانند مسئوليت تغيير دادن آينده خويش را قبول كنند. (كوري،ترجمه سيدمحمدي،1389)

وظيفه درمانجو:

در حاليكه در روان كاوي گفته مي شود هر چه به ذهنت مي رسد بازگو كن، رهنمود وجودنگري اين است كه هر چه مي خواهي باشي،همان باش. بيماران اجازه دارند خود را همان گونه كه معمولا با دنيا ارتباط برقرار مي كنند نشان دهند.

درمانگر،در اوايل درمان مداخله اندكي دارد. به تدريج بيماران ترغيب مي شوند آزادانه و صادقانه،هر آنچه را كه در حال حاضر تجربه مي كنند،ابراز نمايند،هر چند به طور سنتي اين گونه ابراز «آزاد» در واقع به ابراز كلامي و رفتاري محدود مي شود. (پروچاسكا،ترجمه سيد محمدي،1390)

درمانجويان از همان لحظه آغاز درمان،با مسئوليت سنگين انتخاب مواجه مي شوند. اين مسئوليت زماني آشكار مي شود كه آنان به قول الن برگربا kairos مواجه مي شوند كه عبارتند از لحظه هاي بحراني انتخاب در درمان.يعني آنجا بايد تصميم بگيرد،آيا خطر تغيير دادن جنبه هاي اساسي از وجودش را بپذيرد يا نه. تجربه باز كردن درها به روي خويشتن اغلب ترسناك،هيجان انگيز،شادي بخش،افسرده كننده يا آميزه اي از تمام اينهاست.وقتي درمانجو مي گويد كه عاجز و ناتوان است، به آنها يادآور مي شود كه سفر آنها به سمت آزادي،با قرار دادن يك پا جلوي پاي ديگر براي رسيدن به دفتر او شروع شده است. با اينكه دامنه آزادي هاي افراد محدود است اما با برداشتن گام هاي كوچك اين دامنه گسترش مي يابد.(كوري،ترجمه سيد محمدي،1389)

رابطه بين درمانگر و درمانجو:

براي رواندرماني وجودي، رابطه درماني هم بخشي از فرآيند تغيير و هم منبع اصلي محتواست.روان درمانگر بيمار را به مواجهه اصيل ترغيب نموده و به او كمك مي كند،از شيوه هاي اجتناب از مواجهه،مثل اصرار بر بيمار ماندن،آگاه شود.

رابطه درماني به عنوان منبع محتوا،سبك هاي وجود و دروغگويي بيمارگون بيمار را به اينجا و اكنون مي كشاند.اين دروغها و فعل پذيري ها به نوعي رابطه انتقالي مي انجامد كه اولين محتوايي است كه بايد آن را تحليل يا هشيار كرد تا بيمار بتواند مواجهه را،آزادانه آغاز كند.

به زبان راجرزي،وجودنگرها قبول دارند كه در آغاز،درمانگر بايد از بيمار همخوان تر و اصيل تر باشد. هم خواني درمانگر، براي اينكه بتواند در درمان اصيل باشد،يك ضرورت است.با اين حال وجود نگرها،قبول ندارند كه توجه مثبت درمانگر نامشروط باشد.درمانگر براي اصيل بودن،فقط مي تواند به صداقت و اصالت، اما نه به درغگويي و آسيب، با توجه مثبت پاسخ دهد.

درمان سفري است كه درمانگر و درمانجو ان را طي مي كنند،سفري كه دنيا را به صورتيكه درمانجو درك و تجربه مي كند،عميقا كند و كاو مي كند. اما اين جستجو ايجاب مي كند كه درمانگر هم با دنياي پديداري خود در تماس باشد.

محور رابطه درماني احترام است كه منظور، ايمان داشتن به توانايي درمانجويان براي مقابله كردن صادقانه با مشكلاتشان و قابليت آنها در كشف كردن راه هاي ديگرِ بودن است. (پروچاسكا،ترجمه سيد محمدي،1390)

كاربرد فنون و روشهاي درماني:

درمان وجودي براي افرادي كه با بحران هاي رشد كنار مي آيند؛دستخوش اندوه و فقدان شده اند؛با مرگ يا تصميم مهمي در زندگي رو به رو شده اند،بسيار مناسب است. نمونه هايي از اين نقاط عطف مهم كه شاخص گذر از يك مرحله زندگي به مرحله ديگر است عبارتند از: كشمكش براي هويت در نوجواني،كنار آمدن با نااميدي هاي احتمالي در ميانسالي،سازگار شدن با وضعيتي كه فرزندان خانه را ترك كرده اند،كنار آمدن با ناكامي هايي در زندگي زناشويي و شغلي و رسيدگي كردن به محدوديت هاي جسماني فزاينده هنگام پيري.(شارف،ترجمه فيروزبخت،1390)

رويكرد وجودي كمك كرده است كه انسان دوباره كانون توجه قرار گيرد. امتياز اين رويكرد اين است كه برداشت تازه اي از مرگ به عنوان نيروي مثبت، نه تصوري مخوف ارائه داده است. وجودنگرها به برداشت تازه اي از اضطراب، گناه،ناكامي،تنهايي و بيگانگي خدمت كرده اند.

ديدگاه وجودي چارچوبي را براي آگاه شدن از مسائل همگاني انسان تامين مي كند.يكي از خدمات عمده رويكرد وجودي،تاكيد آن بر كيفيت انساني رابطه درماني است.اين جنبه، احتمال ماشيني كردن روان درماني و از اين رو انسانيت زدايي كردن آن را كاهش مي دهد.(كوري،ترجمه سيدمحمدي،1389)

رويكرد وجودي از اين نظر كه به فن گرايش ندارد با اغلب درمانهاي ديگر تفاوت دارد.مداخله هاي درمانگران وجودي بر مبناي ديدگاههاي فلسفي درباره ماهيت وجود انسان استوار است. درمانگران وجودي آزادند تا هر فني را كه مناسب مي دانند، از گرايش هاي درماني ديگر استفاده كنند.قاعده اصلي كار وجودي را،پذيرا بودن نسبت به خلاقيت فردي درمانگر و درمانجو مي داند. او معتقد است كه درمانگران وجودي بايد مداخله هاي خود را با شخصيت و سبك خودشان هماهنگ كنند و نسبت به نياز هر درمانجو حساس باشند.

دوزن- اسميت در رابطه با فنون درماني خاطر نشان مي سازد كه رويكرد وجودي به خاطر تاكيد نكردن روي فنون شهرت دارد. درمانگر بايد به قدر كافي به عمق برسد و نسبت به زندگي خود گشوده باشد تا خطر كند و در آبهاي گل آلود درمانجويان برود، بدون آنكه غرق شود. او معتقد است درمانگراني كه حضور ملموس دارند، در حاليكه درمانجويان آنها عميق ترين مسائل خود را كاوش مي كنند، وجود خود را نيز در معرض تغيير قرار مي دهند. استفاده از خود (self) محور درمان است. (پروچاسكا،ترجمه سيد محمدي،1390)

مراحل مشاوره وجودي:

1) كمك به درمانجويان در مشخص كردن و روشن كردن فرض هاي آنها در مورد دنيا

2) بررسي منبع و اقتدار نظام ارزشي كنوني

3) كمك به افراد در به عمل آوردن آنچه در مورد خودشان آموخته اند .درمانجويان معمولا به توانمندي هاي خود پي مي برند و راه هايي را براي به خدمت در آوردن اين توانمندي ها براي وجود هدفمندشان پيدا مي كنند.

انتقادات:

انتقاد عمده از اين رويكرد اين است كه اصول و كاربست هاي روان درماني را به صورت منظم بيان نمي كند.اين سبك اصطلاحات مبهم و كلي مانند خودشكوفايي،اصالت،بودن در اين دنيا تعريف مي كند.اين بي دقتي گاهي موجب سردرگمي مي شود و اجراي پژوهش را درباره فرآيند يا نتايج درمان وجودي با مشكل روبه رو مي سازد.

درمانگران مبتدي و حرفه اي كه ذهنيت فلسفي ندارند،بسياري از مفاهيم وجودي را نخوت آميز و مبهم مي دانند و آن دسته از مشاوراني كه خود را به اين فلسفه نزديك مي دانند،اغلب هنگامي كه سعي دارند آن را در عمل پياده كنند،در انجام آن عاجزند.فقدان جهت و راه حل هاي عيني،درمان وجودي را به ويژه براي درمانجويان اقليتي كه جوياي درمان هستند،نامناسب مي سازد.

وجود نگري از نظر درك شرايط انسان غني است،اما از لحاظ نظريه درمان نابسنده است.بي توجهي وجودنگرها به ارزيابي علمي روان درماني،بسياري از درمانگران را به بي منطقي ترغيب مي كند.تا به آنجا كه هيچ مسئوليتي در قبال ارزيابي كارآيي روش خود احساس نكنند.(كوري،ترجمه سيد محمدي 1389)

  

منابع:

 كري؛جرالد(1389) نظريه و كاربست مشاوره و رواندرماني، ترجمه يحيي سيد محمدي،.تهران؛ارسباران

آستاد؛كارول شاو(1390) نظريه هاي رواندرماني و مشاوره ،ترجمه مهرداد فيروز بخت،.تهران؛ويرايش

شارف،ريچارد(1390) نظريه هاي مشاوره و رواندرماني، ترجمه مهرداد فيروزبخت،.تهران؛رسا

پروچاسكا،جيمز او؛نوركراس،جان سي(1390) نظريه هاي رواندرماني، ترجمه يحيي سيدمحمدي ؛تهران؛رشد

مي،رولو(1387) ؛ انسان در جستجوي خويشتن؛ ترجمه سيد مهدي ثريا،تهران؛ خجسته



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۴۴:۵۵ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

ويليام گلاسر

                                                

                                                   "ويليام گلاسر"

زندگي نامه

ويليام گلاسر(1925)در دانشكاه كيس  وسترن رزرو در شهر كليولند ايالت اوهايو تحصيل كرد.دانش آموخته رشته هاي مهندسي شيمي ،روانشناسي باليني و روانپزشكي است.

گلاسر همان ابتداي كار مدل فرويدي را رد كرد  آن هم بدليل اينكه با مطالعه اي كه روي افراد بزهكار و مصرف كنندگان مواد انجام داد نتيجه گرفت كه روانشناسي بيروني ناكارامد است.

اساس واقعيت درماني اين است كه ما در قبال آنچه كه تصميم مي گيريم انجام دهيم ،مسئوليم.

فرض بنيادي اين است كه تنها چيزي كه ميتوانيم كنترل كنيم زندگي جاري خودمان است.گلاسر ابتدا از نظريه كنترل آگاه شده بود و بعد با اصلاح كردن و توضيح دادن آن نام آن را به نظريه انتخاب تغيير داد.

واقعيت درمانگران معتقدند كه مشكل اساسي اغلب درمان جويان اين است كه آنها درگير رابطه اي ناخوشايند يا فاقد چيزي اند كه بتوان آن را رابطه ناميد.بيشتر مشكلات درمانجويان از ناتواني آنها در برقرار كردن رابطه ،صميمي شدن با ديگران يا برقرار كردن رابطه اي رضايت بخش با حداقل يك نفر در زندگي آنها ناشي مي شود.

بنظر گلاسر بجز در مواقعي كه براي مقاصد بيمه ضروري  باشد نبايد به درمانجويان برچسب تشخيصي زده شود و معتقد است كه بيماري رواني ،اختلالاتي مثل آلزايمر ،صرع و عفونتهاي مغزي اند-اختلالهايي كه با آسيب مغزي ملموس ارتباط دارند.

درمان عمدتا به اين صورت اجرا مي شود كه به درمانجويان ياد مي دهند هنگام تعامل كردن با افرادي كه در زندگي به آنها نياز دارند،انتخابهاي موثرتري كنند.واقعيت درماني در مشاوره ،مدد كاري ،مداخله در بحران،مديريت نهادي و پيشرفت جامعه كاربرد دارد.

ده اصل بديهي در تئوري انتخاب:

1)     تنها فردي كه مي توانيم رفتارش را كنترل كنيم ،خود ما هستيم.

2)     تنها چيزي  كه مي توانيم به فرد ديگري بدهيم«اطلاعات »است.

3)     تمام مشكلات دامنه دار و پايدار روان شناختي از مشكلات ارتباطي نشأت مي گيرند.

4)     وجود يك رابطه مشكل دار همواره بخشي از زندگي كنوني ماست.

5)     آنچه در گذشته بر ما رفته است بر شرايط كنوني ما اثر شگرف دارد.اما ما مي توا نيم نيازهاي بنيادين خود را بطور مناسبي ارضا نموده و براي آينده طرح وبرنامه ريزي انجام دهيم.

6)      هريك از ما لرضا نموده  وبراي ارضاء  آنها در آينده طرح و برنامه ريزي انجام دهيم .

7)     تمام آنچه از ما  سر مي زند «فقط يك رفتار»است.

8)      تمام رفتار هاي ما از يك كليت برخوردار اسنت كه از 4مؤلفه (بخش )تشكيل شده است.

1-فكر 

2-احساس

3-فيزيولوژي(كار كرد بودن يا احساسات جسماني)

4-عمل

9)     تمام رفتار كلي ما انتخاب شده است.ما بر عناصر و مؤلفه هاي عمل و فكر به صورت مستقيم كنترل داريم و بر بخش  احساست و فيزيولوژي  بصورت غير مستقيم از طريق انكه چگونه فكر يا عملي را انتخاب كنيم،كنترل داريم.

10) تمام رفتار كلي ما بوسيله«فعل» يا «اسم» خاصي نامگذاري شده و فابل شناسايي  اند.مثلا:افسردگي(لسم)،افسردگي كردن(فعل) يا ترس(اسم)،ترسيدن(فعل)..(جزوه دكتر علي صاحبي).

مفاهيم بنبادي

برداشت از ماهيت انسان:انسان به صورت لوح سفيد نيست كه دنياي پيرامون ما را با انگيزه كند بلكه انسان با پنج نيازژنتيكي بقا،محبت و تعلق پذيري ،قدرت يا پيشرفت ،آزادي يا استقلال و تفريح بدنيا مي آييم.

دنياي كيفي:ما نياز خود را مستقيما ارضا نمي كنيم ،آنچه كه ما انجام مي دهيم اين است كه هركاري كه انجام مي دهيم و باعث ميشود احساس خوبي كنيم،حفظ مي نماييم.ما اين دانش را در محل خاصي از مغزمان ذخيره مي كنيم كه دنياي كيفي ناميده ميشود.اين دنيا شبيه آلبوم عكس است كه كاملا بر مبناي نياز ما استوارند.انسان مهمترين عنصر دنياي كيفي است.(جرالد كري،ترجمه سيد محمدي1390).

نيازها:نياز ها توسط مغز قديم و مغز جديد ارضا مي شوند.منظور از مغز جديد همان قشر مخ است.مغز قديم نيز بخشهايي از مغز است كه زير قشر مخ قرار دارد.مغز قديم نيازهاي فيزيولوژيك و توليد مثل  را برطرف مي كند مثل گرسنگي ،تشنگي و نياز به سر پناه.

مغز جديد نيازهاي روانشناختي را برطرف مي كند.اكثر مشكلات رواني محصول عدم ارضاي نيازها در مغز جديد مي باشند.

گلاسر به چهار نياز اساسي اشاره كرد:

تعلق خاطر:شامل نياز به عشق و شراكت مي باشد كه توسط دوستان و خانواده و... ارضا مي شود.

نياز به قدرت وبهتر از ديگران بودن :با نياز به تعلق خاطر تعارض دارد.

آزادي:يعني دوست داريم مطابق ميل خودمان زندگي كنيم.

تفريح:يعني خنديدن،شوخي كردن،مطالعه كردن و ... .(شارف،ترجمه فيروزبخت 1390)

رفتار كامل: تمام رفتار ما با چند مورد استثناء انتخاب شده هستند.هر رفتار كامل نهايت تلاش ما براي بدست آوردن چيزي است كه مي خواهيم با آن نياز هاي خودمان را ارضا كنيم . رفتار كامل به ما  مي آموزد كه تمام رفتارها از چهار عنصر جدانشدني تشكيل مي شوند-عمل كردن-فكر كردن –احساس كردن و فيزيولوژي –كه با تمام اعمال ،افكار و احساس ما همراه است.(جرالد كري،ترجمه سيد محمدي1390)

عمل:به رفتار فعال اطلاق مي شود مثل راه رفتن،حرف زدن يا حركت كردن كه يا ارادي اند يا غير ارادي اند.

تفكر:هم شامل افكار ارادي هم غير ارادي مثل خيالبافي و خوابها مي شود.

احساسات:شامل شادي ،رضايت،دلهره،و ديگر احساسات خوشايند و درد ناك مي شود.

فيزيولوژي:شامل مكانيزم هاي بدني ارادي و غير ارادي است مثل عرق كردن و ادرار كردن.(كارل شاو آستاد،ترجمه فيروزبخت)

گلاسر رفتار انسان را به يك اتومبيل تشبيه مي كند.نياز هاي اساسي انسان موتور ماشين هستند.اين ماشين توسط خواسته ها هدايت مي شود.چرخهاي عقب آن هم احساسات وفيزيولوژي است.انسانها روي احساسات و فيزيولوژي به نسبت چرخهاي جلو (تفكر وعمل)كنترل  كمتري داررند  كمتر مي توانند آنها را هدايت كنند.عمل وتفكر درست مثل چرخهاي جلو ي ماشين جهت رفتار را تعيين مي كنند.طبق نظريه كنترل تغيير دادن مستقيم احساس و فيزيولوژي بدون كمك گرفتن از عمل و تفكر دشوار است.(شارف،ترجمه فيروزبخت)

 

گلاسر از واژه افسرده بودن ،سردرد داشتن ،عصباني بودن و مضطرب بودن كه به فقدان مسئوليت اشاره دارد استفاده نمي كند  بلكه بهتر است از افعال افسرده كننده ،سردرد آور،عصباني كننده و مضطرب كننده استفاده شود.(جرالد كري ،ترجمه سيد محمدي)

بنظر گلاسر افراد به چهار دليل افسرده بودن را انتخاب مي كنند:

 

1)     عصبانيت خود را كنترل ميكنند.

2)     از ديگران كمك مي گيرند.

3)     بي ميلي خود را براي انجام كارها ي موثر را توجيه مي كنند.

4)     به  آنها امكان مي دهد كه روي ديگران تسلط پيدا كنند.(شارف ،ترجمه فيروزبخت).

چهار گام اساسي در فرايند واقعيت درماني

1)بررسي خواسته ها:(چه مي خواهي و دنبال چه هستي؟)

فهميدن خواسته هاي مراجع در فرايند مصاحبه واقعيت درماني  بسيار اساسي است.اين بخش تلاشي براي دستيابي به محتوا ي دنياي مطلوب مراجع است.

در ادامه اين فرايند از مراجع پرسيده مي شود كه چگونه بطور مؤثر اين تصاوير دنياي مطلوب خود را جستجو و دنبال مي كند.

2 )اقدامات/كنش ها: (چه اقدامي مي كني؟)

از اين سوال براي جمع آوري اطلاعت درباره رفتار كلي  و برداشت فرد از آنچه اتفاق افتاده يا اكنون اتفاق مي افتد استفاده مي كنيم.

دراينجا سعي بر اين است تا داده ها وبرداشت هاي مراجع كننده در خصوص مسئله كنوني را بدست آوريم.

3 )ارزيابي:(آيا مفيد است يا مضر)

اين پرسش زماني مؤثر است كه بصورت غير انتفادي به مراجع كمك كند تا خودش به عنوان داور ارزيابي كند.

كه آنچه انجام مي دهد اورا به هدفش ميرساند يا خير؟

رفتارش موثر است يا خير؟

ديگران هرچه به ما بگويند كه كاري كه ميكنيم  بي فايده و بي اثر است ما رفتار مان را تغيير نمي دهيم.تا اين كه خودما به اين نتيجه برسيم.

4 )طرح عملي:

چه كار ديگري مي تواني انجام دهي ؟چه گزينه ديگري را مي تواني انتخاب كني؟

در شرايط ايده آل مراجع خودش به يك طرح تحقيق خواهد رسيد و ايده اي را ارئه خواهد كرد.

اما در اكثر مواقع آنها نمي دانند كه چه كار بايد بكنند.در واقع به خاطرهمين است كه كارشان به نزد ما كشيده مي شود.

در چنين مواقعي لازم است كه مشاور چندين پيشنهاد به مراجع ارائه كند تا خود مراجع ازميان آنها يكي را انتخاب كرده و عمل كند.

قبل از ارائه پيشنهاد بهتر است از او  بپرسيم كه آيا پيشنهادي را مي خواهد يا نه؟(جزوه  دكتر علي صاحبي)

ويژگي اساسي واقعيت درماني :

تاكيد بر انتخاب و مسئوليت: واقعيت درمانگران طوري با افراد برخورد مي كنند ،"انگاركه" آنها حق انتخاب دارند.

ردكردن انتقال: گلاسر معتقد است كه انتقال راهي است براي اينكه درمانگر و درمانجو از خودشان بودن اجتناب كنند.

اگر درمانجو بگويد من شمارا مانند پدر يا مادرم مي بينم درمانگر با قاطعيت مي گويد  من پدر يا مادر شما يا هركس ديگر شما نيستم بلكه  خودم هستم.

حفظ كردن درمان در زمان حال: گلاسر قبول دارد كه نتيجه گذشته خويش هستيم ولي قرباني گذشته خود نيستيم مگر كه چنين انتخاب كرده باشيم.

هر اشتباهي  كه در گذشته صورت گرفته باشد به زمان حال ارتباطي ندارد ما فقط مي توانيم نيازهاي خود را در زمان  حال ارضا كنيم.

اجتناب از تمركز ر نشانه ها: تمركز روي نشانه ها يعني تمركز روي گذشته.نشانه ها فقط تا زماني ادامه مي يابند كه  براي پرداختن به رابطه اي ناخوشايند يا ناكافي نيازهاي اساسي مورد نياز باشند.

به چالش كشيدن ديدگاههاي سنتي درباره ي بيماري رواني: اين كه افراد مبتلا به نشانه هاي جسماني  و رواني مشكل ساز ،بيمار رواني اند مورد تائيد گلاسر نمي باشد.

وظيفه درمانگر:اولين وظيفه درمانگران برقرار كردن رابطه با درمانجويان است.

وظيفه مهم ديگر اين است كه به درمانجويان آموزش دهند چگونه خود را ارزيابي كنند.

فنون درمان: كاربست واقعيت درماني بصورت چرخه مشاوره است كه از دو عنصر اصلي تشكيل مي شود:

1)محيط مشاوره          2)اجراي روشهاي تغيير رفتار

اين چرخه با برقرار كردن رابطه كاري با درمانجويان آغاز ميشود.

محيط مشاوره: واقعيت درماني نيازمند يك محيط حمايت كننده ،پذيرا وغير جبري است.كه در آن  كار غيرمنتظره،شوخي،خويشتن بودن مشاور،خود افشاگري،خلاصه كردن و اخلاقي بودن درمانگر بايد انجام پذيرد. (جرالد كري ،ترجمه سيد محمدي)

مشخصه منحصر به فرد واقعيت درماني :1- مبتني بر خود سنجي 2-فرايند مداري 3-نگاه غير مرضي بر مشكلات و تمركز بر حل مسئله .(جزوه دكتر علي صاحبي)

فرايند واقعيت درماني:

1)ايجاد يك محيط دوستانه: مشاور بايد نشان  دهد كه دلسوز مراجع است و دوست دارد در مورد هر چيزي كه شايسته  تغيير است با مراجع صحبت كند.

2)كشف خواسته ها و نياز هاي مراجع: بررسي اينكه فرد چه مي خواهد.

3)ارزيابي: در اين مرحله از مراجع مي خواهد ارزش رفتار خود را بررسي كند كه آيا آن رفتار آنها را به خواسته هايشان ميرساند يا خير.

4)برنامه ريزي وعملكرد بهتر: انجام رفتارهايي براي ارضاي بهتر نيازها.

5)تعهد به برنامه ها: كه مربوط به قابل اجرا بودن برنامه ها مي شود كه با مراجع قرار داد كتبي مي بندند.

6)نپذيرفتن بهانه: هيچ عذري را براي عدم اجراي برنامه ها نمي پذيريم

7)ممنوع بودن تنبيه يا انتقاد: نبايد مراجع را بخاطر اعمالش مورد انتقاد قرار دهيم.

8)تسليم نشدن: تغيير براي برخي مراجعان دشوار است در اين شرايط اگر به نتيجه نرسيديم بايد فرايند اكتشاف ،ارزيابي و تعهد دوباره تكرار شود نه اينكه كار را خاتمه دهيم.(شارف،ترجمه فيروزبخت)

 

روشهاي تغيير:

تغيير هميشه يك انتخاب است. واقعيت درمانگران از درمانجويان مي پرسند از درمان چه ميخواهند.

وقتي درمانجويان بفهمند كه فقط مي توانند رفتار خودشان را كنترل كنند درمان در مسير خود قرار مي گيرد.باقي درمان روي نحوه اي كه درماجويان بتوانند انتخابهاي بهتري كنند تمركز مي كند.

بنظر گلاسر روشهايي كه به تغيير منجر مي شوند بر اين فرض استوارند كه انسانها در صورتي براي تغيير انگيزه دارند كه 1)متقاعد شده باشند كه رفتار جاري آنهاچيزي را كه دوست دارند براي آنها تامين نمي كندو 2)معتد باشند كه مي توانند رفتارهاي ديگري را انتخاب كنند كه آنها را به چيزي كه مي خواهند نزديكتر كند.

سيستم WDEP                              

W(WANTS):خواسته ها ونيازها

DIRECTION)D):جهت وانجام دادن

E(EVALUATION):ارزيابي

P(PLANING):برنامه ريزي

خواسته ها و نيازها:در اين مرحله به كاوش خواسته ها و نيازهاي درمانجو مي پردازيم يعني همان بررسي آلبوم عكس يا دنياي كيفي مراجع.

مثال:-اگر شما فردي بوديد كه آرزويش را داريد چه جور آدمي بوديد؟

-اگر آنگونه  كه دوست داريد زندگي مي كرديد چه مي كرديد؟

-چه خواسته اي داريد كه بنظر نمي رسد از زندگي بدست آوريد؟

جهت وانجام دان :درمانگر فقط به رفتار جاري مي پردازد و مي پرسد اكنون چه كاري انجام ميدهيد؟هفته گذشته عملا چه كاري انجام داديد؟در هفته گذشته چه كار متفاوتي دوست داشتيد انجام دهيد؟چه چيزي اجازه نداد تا كاري را كه  مي گوييد دوست داريد انجام دهيد ،انجام ندهيد؟فردا چه كار خواهيد كرد؟

درمانگر مي خواهد ببيند فرد چه كاري براي براي رسيدن به هدفش انجام مي دهد.

ارزيابي:محور واقعيت درماني درخواست از درمانجويان براي انجام خودسنجي هاي زير است:

-آيا رفتار فعلي شما آنچه را كه اكنون مي خواهيد براي شما تامين مي كند ؟

-و آيا شما را در جهتي كه دوست داريد پيش مي برد؟

سوالهايي از اين قبيل پرسيده مي شود:

-آيا كاري كه انجام مي دهيد به شما كمك مي كند يا آزارتان مي دهد؟

-آيا رفتار شما برايتان مفيد است؟

آيا كاري كه شما انجام مي دهيد خلاف مقررات است؟

-تا چه اندازه خود را نسبت به فرايند درمان و تغيير دادن زندگي خود متعهد مي دانيد؟

درخواست از درمانجويان براي ارزيابي هريك از عناصر رفتار كامل آنها ،تكليف اساسي واقعيت درماني است.

بدون خودسنجي  صادقانه بعيد است كه درمانجويان تغيير كنند.فرايند ارزيابي عناصر انجام دادن،فكر كردن ،احساس كردن،و فيزيولوژي رفتار كامل در چارچوب مسئوليت درمانجوست.

برنامه ريزي براي عمل:فرايند برنامه ريزي و اجراي آن  افراد را قادر مي سازد تا بر زندگي خود كنترل موثري كسب كنند.برنامه ،نقطه شروع يا جاي پايي در زندگي  را در اختيار درمانجو قرار مي دهد.مشاور در طول مرحله ي برنامه ريزي مرتبا درمانجو را ترغيب مي كند تا پيامد هاي انتخابها واعمال خود را بپذيرد.

يك برنامه خوب بايد ويژگي هاي زير را داشته باشد:

- در محدوده ي انگيزش و توانايي هاي درمانجو باشد.

- ساده و درك آن راحت باشد.عيني و قابل اندازه گيري باشد.

- برنامه روال مثبتي را در بر داشته باشد ودر قالب آنچه كه درمانجو دوست دارد انجام دهد بيان شود.

- مستقل از كاري كه ديگران انجام مي دهند به اجرا گذاشته شود.

- مكرر باشد و هر روز اجرا شود.

- برنامه هرچه زودتر اجرا شوند و فعاليت فرايندمدار را شامل شوند.

- درمانگر بايد قابل دستيابي بودن و واقع بينانه بودن را بررسي كند.(جرالد كري ،ترجمه سيد محمدي1390).

راهبرد هاي ديگر واقعيت درماني:

گلاسر مي گويد رونوشت برداري ،ضبط كردن و آينه يك طرفه به يك درمانگر تازه كار زياد كمك نمي كند.برخي فنوني كه استفاده مي شود:

سوال كردن: سوال كردن نقش مهمي در اكتشاف رفتار كلي دارد كه به چهار شيوه به درمانگر كمك مي كند:-ورود به دنياي مراجع –جمع آوري اطلاعات –دادن اطلاعات به مراجع –حل مسئله

مثبت بودن: درمانگر روي كاري كه درمانجو انجام مي دهد تمركز مي كند.

شوخي: چون واقعيت درماني نيازمند درگيري دوستانه  است ،طبيعي است كه درمانگر به شوخي متوسل شود.همچنين تفريح يك نياز اساسي است.

رويارويي:  چون واقعيت درمانگر هيچ عذر و بهانه اي را نمي پذيرد و به راحتي تسليم نمي شود رويارويي اجتناب ناپذير است.نپذيرفتن بهانه يك نوع رويارويي است.

فنون تناقضي: دستورالعمل متناقضي به مراجع داده مي شود.مثلا به كسي كه وسواس اشتباه كردن دارد ياد مي دهند كم اشتباه كند.(شارف،ترجمه فيروزبخت(.

نقاط قوت واقعيت درماني:

1-كوتاه بودن دوره درمان

2-به مشكلات رفتاري هشيار مي پردازد.

3-امتياز مهم اين رويكرد شالوده وجودي آن است.كه بر مبناي ان :

افراد بصورتي كه نااميد باشند درنظر گرفته نمي شوند،بلكه: افراد به صورتي درنظر گرفته مي شوند كه انتخاب هايبي مي كنند كه اميدوارند به ارضاي نياز انه منجر شود.خيلي وقتها مشاوره به اين دليل شكست مي خورد به درمانگر براي درمانجو برنامه دارد.

اما واقعيت درمانگر كمك مي كند كه درمانجو به جستجوي دروني احساساتي و اعمال خود بپردازد وقتي درمانجد خودش به اين نتيجه برسد رفتار موجود كارساز نيست  به اتحتمال زياد به فكر راه ديگري ميافتد.

محدوديت ها :"

ب نقش جنبه هاي زير در مشاوره تاكيد كافي نمي كند:

1-ناهشياري

2-نيروي گذشته

3-تاثير تجربيات آسيب زاي اوائل كودكي

4-ارزش درمانيس روياها

5-جايگاه انتقال

علت:چون واقعيت درماني بطور انحصاري بر هشياري تاكيد مي كند.

-از نظر گلاسر بررسي روياها از لحاظ درماني فائده ندارد.بنظر او بحث كردن درباره روياها مي تواند دفاعي باشد،براي اجتناب از صحبت كردن درباره رفتا ر.بنابراين اتلاف وقت است.

-انتقال را مفهوم گمراه كننده اي مي داند.

-او مخالف دسته بندي كردن نشانه ها و اختلال رواني است.او مخالف ان است نشانه هاي بيماري و اختلال رواني ناميده ني شوند و از طرف ديگر مخالف برچسب زدن است.

درصورتي كه بسيار ساده انگارانه است تمام اختلالات روان شناختي ،انتخابهي رفتاري درنظر گرفته شوند.

-واقعيت درمانگر نسبت به درمانگري كه نقش كارشناس را ايفا مي كند  و مي خواهد براي ديگران تعيين كند بر چگونه بايد زندگيس خود را اداره كنند و اينكه چه چيزي رفتار مسوؤلانه را تشكيل مي دهد،آسيب پذير است.

-چرا كه گاهي اوقات درمانگر ارزشهاي خود را تحميل مي كند.(جزئه دكتر علي صاحبي)

منابع:نظريه وكاربست روان درماني(ويراست هفتم)،مولف:جرالد كري،مترجم:يحيي سيد محمدي،تهران،ارسباران1390.

-نظريه مشاوره و روان درماني،مولف:ريچارد شارف،مترجم:مهرداد فيروزبخت،تهران.نشر ويرايش1391.

-نظريه هاي مشاوره وروان درماني(نظريه،عمل،تحقيق)،مولف:كارول شاو آستاد،مترجم:مهرداد فيروزبخت،تهران،ويرايش1390.

-صاحبي،علي،جزوه ولقعيت درماني در تئوري وعمل.

 



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۴۴:۵۴ توسط:123 موضوع: نظرات (0)

مشاوره و روان درماني ؛ ضرورتي مغفول مانده در عرصه زندگي

متأسفانه آمارهاي غير رسمي در اين ارتباط و چنين مراجعاتي و پيامدهاي گاه ناگوارآن و سوء استفاده ي فرصت طلبان و سودجويان در اين عرصه نگران كننده است . تيتر حوادث و رويدادهاي نشريات و پايگاه هاي خبري همه روزه مملو از مسائل و مشكلاتي است كه براي چنين افرادي پديد آمده است . البته پديد آمدن بهبود نسبي و يا حتي بهبودهاي اساسي در چنين مراجعاتي به طور كلي نفي نمي شود . لكن اين مقوله جاي بحث علمي و سبب شناختي فراوان و مكفي دارد . كه در اين مقال مورد نظر نيست . اين كه چرا مردم به مراكز و افراد تابلو دار در حوزه هاي تخصصي مراجعه ي كم و ترديد آميز دارند ، امروزه به يك ضرورت تبديل شده است . مردم عادت دارند به هدف هاي كوتاه مدت فكر كنند . از نسخه استقبال مي كنند . دوست دارند مشكلات خود را با يك نسخه حل كنند . زماني كه به نسخه اي عمل كردند با مشاهده بهبود نسبي ، دستورالعمل پزشك را كنار مي گذارند . يكي از مطالبات جدي مراجعين به مراكز مشاوره و مشاوران اين است كه همه ي راهكارها در يك نسخه پيچيده و در اختيار او قرار گيرد و راهكارهاي ميانبر و سريع را ترجيح مي دهند ، البته اگر مشكل خود را تا حدودي جدي بگيرند . ولي چيزي كه مسلم است اين كه اغلب مردم حتي آن واكنش ناچيز بيشتر به مشكلات فيزيولوژيك خود مي دهند تا به مسائل و مشكلات رواني . ممكن است مشكلات و اختلالات طبي با يك نسخه اي و يك مسكن در كوتاه مدت حل شود ، لكن مسائل و مشكلات و اختلالات روان شناختي فردي و بين فردي از آنجايي كه به مرور زمان شكل گرفته و چرخه ي معيوب ايجاد كرده اند ، بنابر اين با يك تلنگر و يك نسخه ، قابل رفع و رجوع نيستند . اين موضوع از آن جهت اهميت شايان دارد كه چرخه هاي معيوب در زندگي و روابط مردم از يك روند افزايشي تبعيت مي كنند . در حالي كه در بدو شكل گيري قابل حل و درمان هستند در مراحل پيشرفته ، روند سختي را در حل مسئله و درمان به خود مي گيرند . با اين توضيح كه ماهي را هر زماني از آب بگيريم تازه است و مراجعه براي اخذ مشاوره و حل مشكل در هر زماني بهتر از موكول كردن آن به آينده است . خلاصه اين كه پيشگيري در هر مرحله اي بهتر از تمهيدات و مداخلات آتي است . اين واقعيتي است كه دنياي كنوني به ويژه در كشورهاي توسعه يافته در كانون توجه نظام هاي سلامت و شبكه هاي ارتباطي و آحاد مردم قرار گرفته است . رسيدن به وضعيت سلامت بي ترديد همه حوزه هاي اجتماعي ، اقتصادي و سياسي را نيز مي تواند در جهت بهينه شدن ، تحت تأثير خود قرار د



برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:

+ نوشته شده: ۶ مهر ۱۳۹۹ساعت: ۱۲:۴۴:۵۳ توسط:123 موضوع: نظرات (0)